رفقا!
بحث امروز درباره کومهله و انشعابى است که در آن شده است. من ميخواهم اين بحث مبنائى باشد، لااقل براى خودم، تا بر اساس آن و بحثى که اينجا ميکنيم و رفت و برگشتى که احتمالا در صحبتهاى بعدى ميشود نوشتهاى بنويسم در مورد کل ماجراى کومهله و شيوه برخورد ما به جناحهاى مختلف، خود مسأله انشعاب، ماهيت اجتماعى و سياسى هر کدام از اين فراکسيونهاى آن و اينکه حزب کمونيست کارگرى بايد چکار کند؟ خيلى از شماها که اينجا نشسته ايد نسبت به مسأله صاحب نظرتر هستيد در نتيجه سعى ميکنيم فرصتى باشد که همه امکان بحث در اين باره را داشته باشند.
بطور مشخص من به سه وجه از مسأله ميپردازم. اول محتواى واقعى اين پديده يعنى کومهله و انشعابش. به اين معنى برميگردم و راجع به تاريخ حزب کمونيست ايران صحبت ميکنم. چرا پديدهاى که در دهه هشتاد ميلادى به اسم حزب کمونيست ايران وجود داشت، اين ترکيب نيروها از آن بيرون آمدند، چرا بيرون آمدند و اين انشعاب آخر کجاى آن روند قرار ميگيرد؟ دوم ميخواهم درمورد دو فراکسيون کومهله، ماهيت سياسيشان و خط مشىشان اظهار نظر کنم. و بالاخره نظرم در مورد شيوه برخورد به هرکدام از اينها، که فکر ميکنم بايد مبناى سياست حزب کمونيست کارگرى ايران باشد، را توضيح ميدهم.
انشعاب جريان عبدالله مهتدى، عمر ايلخانى زاده، محمد شافعى، فاروق باباميرى، و چند نفر ديگر، از کومهله پديده خلقالساعهاى نيست. اصلا چيز جديدى نيست و نشان دهنده چرخش معين سياسى هم نيست. اين نيروئى است که از ابتداى تشکيل حزب کمونيست ايران با آن وجود داشت. اين نيروئى است که در پيدايش کومهله سهم داشته است. اين نيروئى است که در تمام طول تاريخ اين جريان با آن بوده و اگر امروز ميبينيم که بصورت يک کومهله مجزا و متمايز جدا ميشود و اسم خودش را کومهله ميگذارد، براى اين است که تازه براى اولين بار از نظر تاريخى و از نظر سياسى شرايطى فراهم شده است که ميتواند اين تعيّن را بخودش بدهد. تا امروز اين جريان نتوانسته بود يک سازمان ايجاد کند، تا چه رسد به اينکه به اسم کومهله اين کار را انجام دهد. براى اينکه اشتباهى پيش نيايد من در اين بحث همه جا به جريان ايلخانى زاده - مهتدى ميگويم سازمان زحمتکشان و به جريان ابراهيم عليزاده ميگويم کومهله. براى اينکه تفکيک کرده باشم و مجبور نشوم اسم شخصيتهاى آنها را بگويم. در نتيجه سازمان زحمتکشانى که امروز بوجود آمده برمبناى يک داده قديمى سياسى در کردستان، بر مبناى يک داده قديمى سياسى در حزب کمونيست ايران سابق و کومهله سابق بوجود آمده. آنچه که تازه است شرايط تاريخى است که براى اولين بار اجازه داده است که اين سازمان با اين پرچم و توسط اين نيرو تشکيل شود. نيرويش قديمى است و در صحنه حاضر بوده است. جريانى که بجا مانده هم همانقدر واقعى است. کومهله فعلى هم پديدهاى نيست که محصول تحوّلى در درون خودش باشد. بلکه اينها هم به يک معنى روى بستر موجودى در تاريخ سياسى بيست سال اخير ما بوجود آمدند، نشان دهنده چرخش يا گسستى از چيزى نيستند. اين هم پديدهای است که سر جاى خودش ايستاده است. بنابراين من ميخواهم اين تاريخ را بررسى کنم و بگويم اينها چطور از دل اين ماجرا بيرون ميآيند، هرکدام چه جائى دارند، چه مقدّراتى دارند و آيندهشان چيست.
١- جدائى گرايش کمونيسم کارگرى
سير تکوين تعيّن تشکيلاتى گرايشات مختلف در درون کومهله و حزب کمونيست ايران
اتفاق عظيمى که در حزب کمونيست ايران افتاد جدائى ما بود. جدائى ما شروع همه اين پروسه است. ولى معناى اين حرف اين نيست که اگر ما جدا نميشديم اين پروسه به اشکال ديگرى اتفاق نميافتاد. بحث اساسى که ما از آن موقع، در آن حزب، کرديم اين است که حزب کمونيست ايران تلاقى گرايشهاى سياسى و اجتماعى مختلفى است و اين گرايشها را اسم برديم. گفتيم يک جريان ناسيوناليستى کُرد وجود دارد. ميتوانستيم اين جريان و عملکردش را در سازمانى که خودمان در رهبريش بوديم نشان دهيم. خيلى از کسانى که امروز در اين جلسه هستند، و در آن سازمان پُستهاى کليدى داشتند و در رهبرى آن بودند، ميتوانند نشان دهند که گرايش ناسيوناليستى کُرد خود را چگونه و در چه عملکردهائى نشان ميداد. گرايش ناسيوناليستى کُردى که مخالف تشکيل حزب کمونيست ايران باشد به قدمت خود حزب کمونيست ايران و حتى قديمىتر است. گرايش ناسيوناليستى کُردى که خودمختارى طلب باشد و کارى به سوسياليسم نداشته باشد و مسألهاش فقط خودمختارى در کردستان باشد، از حزب کمونيست ايران قديمىتر است. گرايش ناسيوناليستى کُردى که به حزب دمکرات نپيوندد، عليرغم اينکه حزب دمکرات خودمختارى طلب است، از حزب کمونيست ايران قديمىتر است. گرايشى که عليه چپ خودش سمپاشى کند و ترور شخصيت و ترور سياسى و فکرى کند، از حزب کمونيست ايران قديمىتر است. اين جريان وجود داشت. روز خودش براى تشکيل نشدن حزب کمونيست ايران تلاش کرد. و روز خودش شکست خورد. و امروز بعد از بيست سال براى اولين بار فرصتى بوجود ميآيد که گروه کوچکى نمايندگى آن جريان سياسى که مدام در اين بيست سال در لحظات مختلف شکست خورد است را به عهده بگيرد و تشکيل شود. اينکه شخصيتهاى اين جريان براى مثال عبدالله مهتدى، به آن جريان ناسيوناليستى تعلق نداشت، به نظر من چيز عجيبى نيست. آدمها تغيير روش ميدهند و انتخابهاى زيادى ميکنند. تاريخ چپ پُر از شخصيتهائى است که بقول انگليسىها از سالن عبور کردند و از صف اين حزب به صف حزب ديگر پيوستند. کسان زيادى در حزب کارگر انگليس هستند که فعالين حزب کمونيست بريتانيا بودند. پيتر مندلسون که رهبر فکرى حزب کارگر جديد، "نيو ليبر"، و تصوير ساز آن است عضو سازمان جوانان کمونيست و عضو حزب کمونيست بريتانيا بوده است. چندين خزانهدارشان عضو حزب کمونيست بريتانيا بودند، اگر اشتباه نکنم جک استرا، وزير کشور فعلى، عضو حزب کمونيست بريتانيا بوده. کسان زيادى در تاريخ چپ هستند که به اين نتيجه ميرسند که کمونيسم فايده ندارد و ميروند عضو حزب سوسيال دمکرات کشور مربوطه ميشوند. اگر به صف احزاب سوسيال دمکرات نگاه کنيد ميبينيد که پر از شخصيتهاى سابقا کمونيست است. خط عوض کردن يک فرد نه احتياج زيادى به توضيح دارد، هرچند من به توضيحش ميپردازم، نه چيزى را عوض ميکند و نه در ماهيت سازمانى که ايجاد شده تغييرى ميدهد. سازمانى که اکنون ايجاد شده، سازمان زحمتکشان، پلاتفرمش گوياترين معرّفش است. اين سازمان چه ميخواهد؟ ميگويد خودمختارى. ميگويد فدراليسم. ميگويد يک اشتباه تاريخى بزرگ بود که حزب کمونيست ايران تشکيل شد. نبايد تشکيل ميشد. ميگويد کمونيسم کارگرى کومهله را نابود کرد، تاريخ کومهله را نابود کرد. اين پلاتفرم يک حزب نفرت عليه کمونيسم کارگرى است. اين پلاتفرم از قبل وجود داشت. قبل از تشکيل حزب کمونيست ايران وجود داشت، قبل از جدائى ما وجود داشت. سؤال اين است که چرا چنين پديدهاى فرصت ميکند که يک گروه بشود؟ آيا چنين گروهى زمينه رشد دارد يا نه؟ و چه جايگاهى در جامعه کردستان پيدا ميکند؟
حزب کمونيست ايران به نظر من يکى از مهمترين پديدههاى سياسى چپ در دوران معاصر بوده است. حزب کمونيست ايران به دلايل عينى و روشنى دچار انشعاب شد. به دلايلى که شخصيتهاى ما کوچکترين تأثيرى بر آنها نداشت. اينکه من آدم خوبى بودم، فلانى آدم بدى بود، چه کسى حوصله داشت و چه کسى نداشت، چه کسى با صداقت و اخلاص همه چيزش را در طبق گذاشت و مثلا فارسها بدون اخلاص و بدون طبق وارد اين پروسه شدند، هيچکدام نقشى نداشت. چيزى که اتفاق افتاد همان بلائى است که ممکن بود سر حزب کمونيست فيليپين بيايد، بر سر حزب کمونيست مالزى بيايد، بر سر حزب کمونيست ايتاليا بيايد و بر سر حزب کمونيست فرانسه بيايد. مردم بعد از مدتى تحت تأثير شرايط عينى اجتماعى خطهايشان از هم جدا ميشود. اتفاقاتى که براى حزب کمونيست ايران افتاد هر کدامش براى بستن پنج شش سازمان چپ سنتى کافى بود. حزب کمونيست ايران حزبى است که مقدمات فکريش دارد قبل از ٣٠ خرداد ١٣٦٠ فراهم ميشود. مقطعى که کودتا و سرکوب جمهورى اسلامى شروع ميشود و جمهورى اسلامى شمشير را از رو ميبندد، اعدامهاى وسيع شروع ميشود، رئيس جمهورشان را خلع ميکنند و موج سرکوبى که ميشناسيم شروع ميشود و چپ تار و مار ميشود. مباحثات فکرى تشکيل حزب کمونيست ايران در بطن مباحثات آنتى پوپوليستى پا گرفته بود، تدوين شده بود و برنامهاش بدست آمده بود. حزب کمونيست ايران و پروسه تشکيلش به بعد از يکى از خونينترين سرکوبهاى قرن بيستم افتاد. اين کلمات معنى دارند. واقعا پروسه اتفاقى که از روز ٣٠ خرداد ٦٠ آغاز شد، يکى از خونينترين سرکوبهاى سياسى قرن بيستم بود. ميدانم يک ميليون نفر در جنگ ايران و عراق کشته شدند، يک ميليون نفر در رواندا کشته شدند. ولى سرکوب سياسى که يک دولت دست به اسلحه ببرد و شهروندانش را بدليل اعتقادات سياسى و تشکلشان بکُشد، کم نمونه است. صد و بيست سى هزار نفر را بگيرند بکُشند و عده زيادترى را زندان کنند و تمام جلوههاى اعتراض سياسى را براى مدتى از صفحه حذف کنند. بطورى که آدمهائى که حاضر نميشوند در زندان بگويند من مسلمان هستم را فورا اعدام کنند. اين يکى از بزرگترين وقايع بود. حزب کمونيست ايران بعد از اين پروسه تشکيل شد. و به يک معنى در پاسخ به اين وضعيت تشکيل شد. پرچم اتحاد کسانى شد که آن تجربه خونبار را پشت سر خود داشتند. اگر آن حزب تشکيل نميشد، بنظر من، صفحهاى که امروز ما رويش کار ميکنيم خيلى تاريک بود. درست در جهت خلاف جامعه که کوبيدن و کشتن چپها بود، عدهاى از کمونيستهاى آن مملکت جمع شدند گفتند که ما ميخواهيم حزب کمونيست ايران را تشکيل بدهيم و تشکيل دادند. و جالب است که در ظرف يکى دو سال فضائى که عليه فعاليت کمونيستى بود را به عکس خود تبديل کردند. روزى که حزب کمونيست ايران ميخواست تشکيل شود نميدانستيم که کسى که از شهر به اردوگاه آمده مأمور رژيم است يا قهرمان يک انقلاب؟ نميدانستيم چه کسى آلوده است و چه کسى نيست، چه کسى پليس است و چه کسى نيست، چه کسى تواب است و چه کسى نيست؟ جرات نداشتيم به کسى در شهر بگوئيم سر قرار کس ديگرى برود. در ظرف دو سال حزب کمونيست اين تشکيلات را بازسازى کرده بود، اعتماد را برگردانده بود، انتشار نشرياتش را شروع کرده بود، روى کل کشور برنامه راديوئى پخش ميکرد، رهبرى اعلام کرده بود. موجوديتى را اعلام کرده بود که نقطه اميد بسيارى در زندان شد. به هم ميگفتند حزب تشکيل شده. بجاى انهدامى که بود اين جريان يک واقعيت سياسى رشد يابندهاى را گذاشت.
تلاشى و انشعابات چنين حزبى را با "فلانى صادق بود" و "فلانى نبود" و "فلانى ما را نردبان ترقى کرد" نميشود توضيح داد. اين را حتى با گفتن اينکه فلانى خيلى ناسيوناليست بود نميشود توضيح داد. بايد ديد که چه شد که يک حزب فوقالعاده متحد، فوقالعاده هم دل در مقطع سالهاى ٦٣ و ٦٤ و ٦٥ تبديل به جريانى ميشود که امروز ميبينم و چند شاخه اصلى از آن بيرون ميآيد؟
اولين مسأله بنظر من اين بود که تا وقتى حزب تشکيل نشده بود، خود تشکيل حزب آرمانى بود که اين جنبش را بجلو ميراند. وقتى حزب تشکيل شد دستور کار حزب و مسألهاش شد. چکار ميکنيم؟ اين حزب بايد چکار کند؟ اينجا بود که دستور کارهاى مختلف که هرکدام از ما از نظر سياسى داشتيم شروع به نشان دادن خود کرد. هرکدام از ما که در ايجاد آن تشکيلات نقش داشتيم ايدههائى در مورد کمونيسم، فعاليت سياسى، فعاليت کمونيستى و اينکه کمونيسم چيست؟ محتواى فعاليت کمونيستى چيست هم در ضمن داشتيم. اگر شما برگرديد به کنگره اتحاد مبارزان کمونيست، يعنى تنها کنگره اتحاد مبارزان کمونيست، نظرى بياندازيد، دستور کارش چيزى است در باره اين که کمونيستها چطور کار ميکنند؟ نه اينکه برنامهشان چيست و اعتقاداتشان کدام است؟ فکر ميکرديم اينها را تثبيت کردهايم. سؤال اين بود که کار کمونيستى چيست؟ کنگرهاى بود معطوف به کار کمونيستى. ميخواهم بگويم يک عدهاى نظر داشتند که فردائى که حزب کمونيست ايران ساخته ميشود اين حزب بايد چگونه کار کند. يکى دو سال طول کشيد تا اين ايدهها خود را نشان دادند. بصورت اين که هدف ما از تشکيل اين حزب چه بود؟ حزب تشکيل شد، راديو دارد، امکانات دارد، نيروى مسلح دارد، به قطبى تبديل شده که ميتواند به آدمها اميد بدهد و به آن جذب ميشوند. حالا بايد چکار کرد؟
براى عدهاى حزب کمونيست ايران پاسخ يک بن بست بود. بن بستى که از فشار جمهورى اسلامى و بنظر من از پايان افق برگشتن مسلحانه به شهر در کردستان ايران ناشى ميشد. تشکيلات کومهله بمعنى وسيع کلمه در انقلاب شکل گرفت. من خيليها را يادم هست، و صورتشان را در حين گفتن اين جمله يادم هست که "به ما گفتند ميرويم کوه برميگيرديم شهرها را ميگيريم. يک بار اينطور شد دفعه ديگر هم همينطور خواهد شد. نشد... گفتند بايد بايستيم تا انقلاب دمکراتيک و حالا اتحاد مبارزان کمونيست آمده و ميگويد بايد تا انقلاب سوسياليستى سر اين کوهها بنشينيم." يعنى انقلاب سوسياليستى و برنامه حزب به واکسنى تبديل شده بود که ميتوانستى به مردم بزنى تا آنها در صحنه بمانند. اگر شما به نامه عبدلله مهتدى به من که چرا حزب را تشکيل نميدهيد و در آن نظرات من در مورد تشکيل حزب را نقد کرده بود - نامهاى که قبل از تشکيل حزب و در اواخر وجود مناطق آزاد نوشته شد و به اسم نامهى شيرکو معروف شد - دقت کنيد، ميگويد اگر اين کار را نکنيم نابود ميشويم. بايد جلو برويم. نميتوانيم دوام بياوريم و بايد حزب را تشکيل بدهيم. سعيد يزديان براى ملاقات مهتدى از شهر آمده بود ميدانست فضا چيست. به اين نتيجه رسيدند که بايد حزب را تشکيل دهيم و اين حرفهاى اکونوميستى منصور حکمت که بخشى از کارگران بايد با ما بيايند و يا رهبران عملى کارگرى بعضا بايد با ما باشند مانع حزب است. من در مقابل آن بحث رهبران عملى بدرست عقب نشستم. به اين اميد که آوردن طبقه کارگر را در دستور حزب ميگذاريم و بحث کادرها را مطرح کردم که باشد اين حزب را تشکيل بدهيم اما حزب جمع عددى هرکس در اين کوهها ساکن است نيست. بگوئيم که اين حزب يک عده کادر است که يک برنامه عمل کمونيستى را دارند و ميخواهند انجام دهند. جدال از آنجا شروع شد. اينکه حزب کمونيست ايران سايبانى است که در هواى طوفانى زير آن ميايستيم يا اينکه برنامهای است براى کار سياسى. همه جور آدمى در آن تشکيلات بود. جريانى که ميگفت حزب کمونيست نبايد تشکيل شود همان موقع وجود داشت.
بگذاريد تجربهاى را برايتان بگويم. در کنگره سوم کومهله سه نفر ميهمان داشتند. عزّالدين حسينى، جلال طالبانى و من. به هرکدام از ما يک نوبت وقت دادند که صحبت کنيم. عبدالله مهتدى هم صحبت کرد. من رفته بودم که برنامه حزب کمونيست ايران را بتصويب برسانيم. پيشنويسش را نوشته بوديم. رفته بودم تا سعى کنم کومهله با اتحاد مبارزان روى اين خط حزب تشکيل بدهد. من از تشکيل حزب دفاع کردم. عبدالله مهتدى هم آن موقع اين کار را کرد. ولى دو ميهمان ديگر چشم نداشتند اين پروسه را ببينند. دو ميهمان ديگر تمام زندگيشان اين بود. ميگفتند چکار داريد ميکنيد؟ شما کُردها همه چيز را در طبق اخلاص گذاشتهايد و اين فارسها معلوم نيست کى هستند؟ کسى نيستند. خوب اگر هر کس همه موجوديت سياسيش را پشت سر بگذارد و با يک ساک به کردستان برود، آنجا کسى نيست. اگر دوسال صبر ميکرد ميديد که کسانى که کسى نيستند و با يک پيراهن به کردستان آمدهاند، همه سازمان آنها را باخودشان برداشتند رفتند. پس لابد کسى بودند. شايد تاريخ چيزهاى مادىترى جدا از بيست و چند نفر آدم در يک چادر است. به هر صورت، اين بحث که اينها کسى نيستند، چرا اين کار ميکنيد، استقلالتان را از دست ميدهيد و اين کار را نکنيد حرف عزالدين حسينى و جلال طالبانى از آن وقت، قبل و بعد از آن بود. جنبش توابين کومهله، کسانى که دستگير شده بودند و در راس آنها معروف کيلانه، حرفشان اين بود که حزب نبايد تشکيل شود. خط حزب را تشکيل ندهيد، حزب خيانت به خلق کُرد و خيانت به کومهله است که به قدمت سپاه پاسداران است. به قدمت عزالدين حسينى است، به قدمت جلال طالبانى است. و همه اينها حرف زدند. امروز بعد از بيست و خردهاى سال دو ميهمان و يک ميزبان باهم رفتهاند يک طرف ايستادهاند و فقط ما از حزب کمونيست ايران دفاع ميکنيم. بعدا البته به جريان کومهله برميگردم. حزب کمونيست ايران تجربهاى شده که ما از ايجاد آن دفاع کردهايم. ما از صحت آن دفاع کرديم. خود عبدالله مهتدى امروز رفته به موضع عزالدين حسينى، جلال طالبانى و معروف کيلانه و ميگويد نبايد حزب تشکيل ميشد. من اينجا منظورم جنبه توابيت معروف کيلانه نيست. منظورم موضعش است. مهم نيست زده بودنش که اين را ميگفت و يا چون اين را ميگفت تصميم گرفته بود همکارى کند. ولى به هر حال اين خط در بيرون ما و در شهر وجود داشت. در دهات روى ديوار مينوشتند منصور نکبت. يک واحد نظامى، تقريبا مثل زورو، ميگفتند در کومهله هست که هيچ وقت تشکيل حزب را قبول نميکرد. ميگفتيم زن بايد روسريش را بردارد ميگفتند پيشمرگههاى اين واحد قبول نميکنند. از هر پيشمرگهاى ميپرسيدى قبول دارى ميگفت بله. اما يک واحد گمنامى بود که پرسه ميزد حزب را قبول نميکرد، برابرى زن و مرد را قبول نميکرد، تسليح زنان را قبول نميکرد، تبليغ عليه مذهب را قبول نميکرد، بحث مارکس را قبول نميکرد. اينها وجود داشتند. کومهله بعدا البته تشکيل حزب را به رأى گذاشت. يک عده کمى هم راى منفى دادند. نميخواستند تشکيل شود. در نتيجه چيزى که ميبينيم جريانى است که از موضع ناسيوناليسم کُرد مخالف تشکيل حزب کمونيست ايران بود. حزب دمکرات هم جزو نيروهائى بود که نميخواست اين حزب تشکيل شود. بگذاريد چند جمله از آن دوران بگويم. آن موقع حزب دمکرات در شوراى ملى مقاومت بود. من دفاعياتى که گرايش ناسيوناليستى از حضورش در حزب ميکرد را يادم هست. ميگفتند دمکرات رفته با شوراى ملى مقاومت ما هم رفتهايم با حزب کمونيست ايران.
وقتى حزب تشکيل شد عبدالله مهتدى، دبير کل حزب، براى همه سخنرانى کرد که اتفاق مهمى نيفتاده است. ببينيد من دبير کل حزب هستم و ببينيد که کومهله بيشتر اعضاى اين تشکيلات را تشکيل ميدهد. داشت به يک بدبينى جواب ميداد. داشت در دل خودش به يک تعرض ناسيوناليستى جواب ميداد که در مقابلش زياد احساس اطمينان نميکرد. فکر نميکرد ميتواند تاب بياورد. مجبور بود بگويد ببينيد چيزى عوض نشده. اين جريان ناسيوناليستى آن موقع وجود داشت و با تشکيل حزب هم به حزب پيوست. يکى دو نفرشان رفتند که شدند رهبرى حزب دمکرات. اگر عبدالله مهتدى نامى آن موقع اين کار را کرده بود بطريق اولى رهبرى حزب دمکرات بود. يکى از خطوط تبليغاتى حزب دمکرات عليه حزب کمونيست و کومهله اتفاقا همين خط بود. تمام احزاب و گروههاى چپ ايران ميگفتند اين حزب نبايد تشکيل شود، پوشالى است، من در آوردى است و غيره و غيره. يک عدهاى هم همانطور که گفتم حزب را براى اين ميخواستند که تشکيلاتشان را نگهدارند. اگر حزب نميداشتيم در مقابل حمله ارتش و به اصطلاح "زوزه توابين" آسيب پذير ميشدند. فکر ميکردند که با حزب صاحب يک سر در بزرگتر ميشويم که ميتوان با روحيه و اعتماد بنفس در آن ماند و فعاليت کرد. حزب را ميخواستند براى تشکيلاتدارى. تشکيلاتدارى آن روى سکه نداشتن استراتژى طبقاتى است. در متن تحول صبر ميکند. صبر ميکند تا تحول بعدى او را از اين مخزن بيرون بياورد. تشکيلاتدارى اين بود: مقاومت کنيم، نيرو از دست ندهيم، پول از دست ندهيم، منطقه از دست ندهيم، چهره از دست ندهيم، باشيم، بقيه هم هستند. بالاخره جمهورى اسلامى ابدى که نيست. ميمانيم تا وقتى که گشايشى بوجود بيايد. و بالاخره يک خط وجود داشت که کمونيسم را براى فعاليت کمونيستى ميخواست. حزب کمونيست کارگرى امتداد اين خط است. کتاب خيلى خوبى که در اين مورد هست کتابى است تحت عنوان "درباره فعاليت حزب در کردستان - اسنادى از مباحثات درونى حزب کمونيست ايران" از انتشارات کانون کمونيسم کارگرى، که متعلق به همان دوره است. حتما سعى کنيد آنرا بخوانيد. تمام اين پروسهاى که گفتم را به تفصيل و با جزئيات توضيح ميدهد که چه گرايشى چه فکر ميکرد و چرا کار به اينجا کشيد.
بعد از تشکيل حزب و به اصطلاح ماه عسل آن، واگرائى اين گرايشها شروع شد. تا مدتى ما حرفمان را بطور کلى بعنوان حزب ميزديم. من هر سخنرانى در کنگره کردم گفتهام "نظر ما اين است"، "حزب اينطور ميگويد"، "دفتر سياسى چنين ميگويد"، "به اعتقاد ما ..."، "خط ما ميگويد..." و غيره. اين وضع تا کنگره دوم حزب کمونيست ايران هم همينطور است. در بحث کنگره دوم حزب کمونيست ايران اگر دقت کنيد اين اختلاف را ميبينيد. ولى همچنان من آنجا بعنوان نماينده افکار عمومى "بالا" شرکت کردم. در صورتيکه واقعيت اين نبود. قبل از اينکه به کنگره برويم من در دفتر سياسى گفتم که اين وضع براى ما زندگى نميشود. من حرف دارم. حزب بايد برود روى خط ديگرى کار کند. وضع فعلى را ادامه دادن و کارى نکردن و پاسيويتى و بى خطىاى که ما داريم و فقط تشکيلات را نگاه ميداريم را من قبول ندارم. من حرف دارم که حرفهايم بعدا اين چيزى شد که ميبينيد. گفتند "خوب بيا برو بگو". اما در سنت آن موقع همه با هم رفيق بوديم و اين حرفها را به اسم حرف همه گفتم. البته همه هم اتوماتيک قبول کردند و همه هم کمونيست کارگرى شدند. ولى بطور واقعى اين شکافها شروع به باز شدن ميکند.
يک جهت اساسى قضيه جهتگيرى به طرف طبقه کارگر و کمونيسم است. کمونيسم و طبقه کارگر رکنهائى است که خط ما را متمايز ميکرد. ميگفتيم: "ما ميخواهيم کار کمونيستى کنيم"، "ما ميخواهيم با طبقه کارگر کار کنيم"، "کارگران در شهرند"، "بنابراين جنبش ما جنبش شهرى است" و غيره. و اين در تناقض قرار ميگرفت با ديدگاههاى مسلط. براى مثال با ديدگاههاى سبک کارى کومهله در تناقض قرار ميگرفت. با طرز تفکرهاى انحلال طلبانه و شکست طلبانهاى که ميگفتند دوره، دوره افول است و بايد فکر ديگرى کرد در تناقض قرار ميگرفت. اين واگرائى به تدريج زياد ميشود، عميق ميشود و به اختلافات فاحشى در حزب کمونيست ايران تبديل ميشود. حتى قبل از بحران شوروى و قبل از اينکه بلوک شرق سقوط کند. حزب کمونيست ايران بدليل اين مباحثه درونى دچار يک تنش داخلى است و اين سه خط را در آن ميبينيم. خط ناسيوناليستى کُرد عملا لال ميشود تا اين آخر که عبدالله مهتدى گروهش را تشکيل ميدهد. يعنى تا ايجاد سازمان زحمتکشان، خط ناسيوناليستى کُرد، بجز در دوره کوتاهى که جلال طالبانى و جرج بوش سليمانيه را فتح ميکنند، ساکت است، گوش ميدهد و هيچ نميگويد. تحريک ميکند، دروغ ميگويد، پشت پا ميگيرد، ترور شخصيت ميکند، آيه يأس ميخواند. ولى هيچ جا نميآيد عقيدهاش را بگويد. نميآيد بگويد فدراليسم، خود مختارى، مرگ بر کمونيسم کارگرى و حزب هم نبايد تشکيل ميشد. کارى که يک سازمان الان دارد ميکند. هيچ وقت نيامدند اين را بگويند. ولى ما ميدانستيم اين خطشان است. اکنون با اتفاقاتى که بعد از اين ماجرا افتاد، اگر يکبار کسى، يک راه کارگرى، يک حزب تودهاى، يک ليبرال، يک دوم خردادى، يکى از خود سازمان زحمتکشانىها، يکى از خود کومهلهاىها، بنشيند و کلاهش را قاضى کند خواهد گفت که بحث گرايشهاى اينها درست بود. نه فقط درست بود، خيلى درست بود. آنقدر که ميبينيم که تک تک آن گرايشها تعيّن تشکيلاتى خودشان را بدست آوردهاند. از هم جدا شديم و ببينيد چه چيزهائى از آن در آمده است. خط حجاريان را داريم که اين اواخر از ما جدا شدند. معتقد است که جمهورى اسلامى درحال تبديل شدن به دولت متعارف بورژوازى است و اتفاقى که در ايران دارد مىافتد نه بحران است و نه قرار است انقلاب بشود و نه کسى سرنگونى ميخواهد. اين تبديل شدن دولت به دولت طبقه حاکمه است. حجاريان اين را در داخل ميگويد اينها آن را در خارج ميگويند. علاوه بر اينها، کسانى را داريم که رفتهاند دنبال خودمختارى و فدراليسم و به کمونيسم بد وبيراه ميگويد. کسانى را داريم که نشستهاند و سرشان را زير برف کردهاند و ميخواهد آن تشکيلات، همان يک ذرهاى که از آن مانده است، را نگاه ندارد. و کسانى را داريم که رفتهاند خط کمونيسم کارگريشان را تبديل به يک سازمان مستقل کردهاند و دارند کارشان را ميکنند. اگر کسى انصاف داشته باشد، يک ذره احترام به حقيقت، يک ذره احترام به علم داشته باشد و اگر واقعا صداقتش را در طبق اخلاص به اين بحث بياورد ميفهمد که اين گرايشات واقعى بودند. عبدالله مهتدى دارد اذعان ميکند که اينطور بوده. ميگويد سه گرايش بود من از سومى پريدم توى اولى! يک مدت در دومى وقت گذراندم، ديدم فايده ندارد رفتم به گرايش اولى. عمر ايلخانى زاده اوائل بين اولى و دومى در تردد بود الان رفته در اولى مانده است. محمد شافعى فکر ميکرد در گرايش سومى است الان در اولى است، فاروق باباميرى هم همينطور. شايد بايد سرمان را بيندازيم پائين چون گرايش سوم بيشتر به اينها نيرو دادند تا گرايش دوم! اين واقعيات گرايشات و جدائىهائى است که بوجود آمد. حتى قبل از سقوط شورورى و بحران بلوک شرق اين جدائىها عميق شد. نميدانم چقدر بحثهاى آن دوره را تعقيب کردهايد اما اين را ميشد در کنگره سوم ديد، در پلنوم سيزدهم ديد، در پلنوم چهارده ميشود اين را ديد، در پلنوم پانزده ميشود ديد و در پلنوم شانزده. و بعد در ماجراهاى جنگ خليج و بحران در کردستان عراق. به روشنى ميشد اين جريانها را ديد. باعث شد که براى مثال بعد از کنگره سوم من خودم را کانديد دفتر سياسى نکردم. گفتم من دنبال عقايد خودم ميروم. کنگره سوم حزب کنگرهاى بود که از موضع خط ٢ و با کمک خط ١ به اين ندا که انقلابيگرى و جنبش داخل را ميآوريم سر ما ريختند. در کنگره سوم دست بالا را همين خطى داشت که امروز کومهله را در دست دارد. شش هفت ماه بعد، بحث کمونيسم کارگرى از بيرون کميته مرکزى، از بيرون انتخابات و از بيرون کنگره ورق را دوباره برگرداند. به فاصله يکسال بعد، بعد از پلنوم شانزده، رهبرى کومهله در دست چپ است. خط چپ ميگويد سياست درست اين است و سياسهاى خط ١ و٢ اشتباه بوده و طرفدار کنگره شش کومهله است که مصوبات خط چپ را تصويب کرده است.
٢- فاکتورهاى سياسى اجتماعى:
ختم جنگ ايران و عراق، جنگ خليج، فروپاشى شوروى، سرنوشت ناسيوناليسم درون کومهله در محدوده شکافهاى منطقه اى، معضل "ديپلوماسى" با دولت عراق، به قدرت رسين احزاب ناسيوناليستى در کردستان عراق...
چند نکته ميخواهم در رابطه به فاصله کنگره ششم کومهله تا کنگره سوم حزب يعنى از سال ١٩٨٦ تا ١٩٨٧، بگويم. در اين فاصله اتفاقات جالبى افتاد. کنگره شش کومهله کنگرهاى بود که کومهله روى يک خط چپ رفت. اسناد آن کنگره را من نوشتم. استراتژى حزب در کردستان، ملاحظاتى بر فعاليت نظامى حزب در کردستان، آتش بس يک جانبه با حزب دمکرات. اينها خط من بودند. من رفتم داخل اينها را مطرح کردم. خوشبختانه ابراهيم عليزاده روى اين خط بود. عبدالله مهتدى با اين بحثها مخالفت کرد، ممتنع بود، آن وقتها ممتنع معنيش مخالفت بود، همينطور چند نفر ديگر در کميته مرکزى. اين عده اين بحثها، از تحليلمان از حزب دمکرات تا آتش بس يک جانبه، را قبول نداشتند.
کنگره شش اين خط را به بحث گذاشت. البته در اين فاصله اردوگاهها بمباران شد و من نتوانستم در آن کنگره شرکت کنم. مصوبات خط چپ در کنگره تصويب ميشود. از فاصله کنگره شش کومهله، که ظاهرا يک خط چپ در کومهله تثبيت ميشود، تا کنگره سوم حزب که عملا چپ را در بالاى حزب ريشهکن ميکنند چه اتفاقى افتاد؟ اتفاقى که افتاد خاتمه جنگ ايران و عراق و همچنين ضربات مرگبار نظامى بود که ما خورديم. و فضائى که غالب شد فضاى يأس بود. فضاى اين که دارند از ما قربانى ميگيرند، فضاى اينکه داريم نابود ميشويم، و فضاى "حالا بحث بحث روحيه است" و بايد روحيهها را بالا برد. وقتى جنگ ختم شد ما در پلنوم کميته مرکزى حزب قطعنامهاى تصويب کرديم که بايد از وابستگى به عراق کم کرد. سعى کنيم هم در خارج و هم در داخل روى پاى خودمان بايستيم. خطى که تشکيلاتدارى ميکرد، و همچنين خط ملى، عراق را تنها راه نجات و بقاء ميدانستند. تحريکاتى که اين خط بر سر اينکه "اينها ميخواهند رابطه عراق با کومهله را بهم بزنند" شروع کرد ديدنى بود. در فاصله کنگره ششم کومهله تا کنگره سوم حزب، فضا برگشت چون تشکيلات زير منگنه فيزيکى، مالى، مادى، بىافقى آتى و غيره قرار گرفت. رفتند ببينند که منبع روحيه دادن به کسانى که بدون افق با يک تفنگ و با کمر درد قرار است در کوه و تپهها منتظر بشوند چيست؟ کمونيسم به چنين کسى هيچ روحيهاى نميتواند بدهد. اگر قرار است شما نوک کوهى بنشينيد و دل خوش کنيد که بزودى به شهر برميگرديد بايد برويد از سنتهاى سياسى ديگران استفاده کنيد. و اين کار را کردند. در ظرف شش هفت ماه چنان ناسيوناليسم، تشکيلات پرستى، عِرق کومهله و زنده باد داخل بالا گرفت که وقتى در کنگره سوم حزب آن آدمها را ميديدى ديگر آنها را نميشناختى. حتى جواب سلامت را نميدادند. محاکمهات کرده بودند و حُکمت را داده بودند و اجرا کرده بودند و به کنگره آمده بودند. در کنگره سوم خط ما شکست خورد. اگر اسناد کنگره را بخوانيد ميبينيد که گفتيم اين کارها فايده ندارد. قاچ زين را بچسبيم راه نيست. آن کنگره، کنگره شکست چپ بود و دوره بعد از آن ما ديگر بحثمان را به عنوان کميته مرکزى دنبال نکرديم. به عنوان خودمان حرف زديم. و باقى ماجرا را ميدانيد.
بحران خليج و بَعد سقوط شوروى اتفاقات مهمى بود. به همين دليل است که ميگويم اشخاص مهم نيستند. شما مسألهاى مثل سقوط بلوک شرق را در مقابل سازمانى در يونان قرار بدهيد، منشعب ميشوند. مائوتسه تونگ با استالين سر پول دعوايشان ميشد دو شاخه مهم در کمونيسم بينالمللى بوجود ميامد، چه برسد که بلوک مربوطه تمام شود. ريگانيستها و تاچريستها هجوم بردند و هم چيز را غارت کردند. معلوم است که يک حزب کمونيست در اين سر دنيا تأثير ميپذيرد. اگر شما برويد بحثهاى اين دوره را بخوانيد متوجه ميشويد که تمام بحث ما اين است که با اين ترکيب ائتلافى از نيروهاى اجتماعى و سياسى مختلف ما نميتوانيم به اين مهلکه برويم. بايد فکرى کرد. بايد برويم در مقابل سقوط بلوک شرق و جنگ آمريکا با عراق، در شرايطى که بسختى ميشد نفس کشيد، بايستيم و حرف بزنيم. ما نميتوانيم با عدهاى که اکنون معلوم ميشود که خودمختارى، فدراليسم، مرگ بر کمونيسم و ما "کُردها صادقيم" ارکان ايدئولوژيکش را تشکيل ميدهد به چنين مهلکهاى برويم. اصلا قبل از اينکه ما اين حرف را بزنيم و قبل از اينکه مسأله جدى بشود عليه ما شورش کردند. ما شکستشان داديم. بار دوم که شورششان شروع شد ما تصميم گرفتيم که از حزب بيرون برويم. ما يک بار خط ناسيوناليستى در تشکيلات کردستان را شکست داديم. عقبش رانديم و تشکيلات را از دستش درآورديم. وقتى دفعه دوم جلال طالبانى پرچم ملىگرائى را در سليمانيه به اهتزاز در آورد و معلوم شد که چه بهشتى در مقابل ناسيوناليسم کُرد باز شده و مارکسيسم هم در صحنه جهانى وضعش خراب است، صحنه چرخيده به اين که اصلا چرا بايد مارکسيست بود؟ لنين هرچه گفته که گفته، زنده باد واقعيت شيرين عينى و... و با اين افق رفتند. اينجا ديگر نگاه داشتن حزب کمونيست اشتباه و خود گول زدن بود. ما تصميم گرفتيم حزب کمونيست را ترک کنيم.
سقوط شرق مارکسيسم را از چشم انداخت. شرق مارکسيست نبود ولى سقوط شرق مارکسيست را از چشم همه انداخت. علت اينکه يک عده در کردستان به حرف کسانى از تهران ظاهرا با يک لا پيراهن به کردستان آمدهاند گوش ميدادند اين بود که فکر ميکردند کمونيست هستند. کمونيست هنوز جَذَبه داشت. وقتى کمونيست جَذَبه نداشت به راحتى ميشد عليه منصور حکمت که تا ديروز پايش را از ماشين بيرون نگذاشته دورش جمع ميشدند، مزخرف گفت و فحش داد. به راحتى ميشد اين کار را کرد. اگر کمونيسم مطرح نيست اين آدم و کسانى که خودشان را با کمونيسم تداعى ميکنند چه ارزشى دارند؟ کودتاى خزندهاى، که رهبرانش را الان در اين سازمان زحمتکشان ميبينيم، را شروع کردند، کودتاى خزندهاى که اينها بر سر مسأله جلال طالبانى و قضيه سليمانيه شروع کردند ما را متقاعد کرد که بايد برويم. من با خودم فکر کردم که اين روند دوم را ديگر ما ميبازيم. روند اول را برديم چون مقررات بازى معلوم بود. حزب کمونيست ايران را بدون ما نميتوان نگاه داشت پس کودتا کننده بايد عقب برود. اما جمهورى خودمختار در سليمانيه را نه تنها بدون ما ميتوان نگاه داشت بلکه براى اينکار احتمالا بايد از روى نعش ما هم رد شوند و اين بار احتمالا ميشوند. تعرض اول تعرض تشکيلاتچىها بود اما تعرض دوم حمله اينها ها نبود، تعرض خط يک، يعنى ناسيوناليستها، بود. اگر به نوشتههاى عبدالله مهتدى در آن دوره نگاه کنيد گذار از عرض سالن و رفتن از اين کمپ به کمپ مقابل را ميشود ديد و کار امروزشان چيزى بيشتر از وفادارى به خطشان نيست. در نتيجه در بحران دوم، در شرايطى که چائوشسکو را بردند و يک روزه کشتند، در شرايطى که اگر ميگفتى کمونيست هستم صاحب خانه اجاره را فسخ ميکرد، در آن شرايط وقتى ناسيوناليستها به ما حمله کردند، با اينکه در تشکيلات ابدا کميّت بالائى نداشتند، با اينکه تمام اهرمهاى تشکيلاتى دست ما بود، با اينکه تمام هويت و مُهر و امضاى تشکيلات ما بوديم، همه را گذاشتيم و رفتيم. توضيح ميدهم که چرا در پرتو اتفاقاتى که امروز دارد ميافتد، اين کار فوقالعاده درستى بود. به هرحال ميخواستم بگويم حزب کمونيست ايران در يک پروسه مادى تاريخى و به دليل اوضاع سياسى و به دليل اختلافات طبقاتى و جنبشى موجود در آن تجزيه شد. قرار نبود که تا حالا پاى صحبت آقاى ايلخانىزاده بنشينم. حتى اگر شوروى هم سقوط نميکرد و جرج بوش سليمانيه را دست جلال طالبانى نميداد ما نميتوانستيم که تا حالا پاى صحبت کسى نشسته باشيم که فدراليسم ميخواهد. دعوايش با ما سر خود بحث فدراليسم شروع ميشد. در بحث دمکراسى دعوايش با ما شروع ميشد. در بحث حق تعيين سرنوشت دعوايش با ما شروع ميشد. در بحث زن دعوايش با ما شروع ميشد. در بحث انقلاب فرهنگى در ايران و در بحث حجاريان دعوايش با ما شروع ميشد. و اينطور شد. در تک تک اين مراحل عدهاى از ما جدا شدند. در نتيجه، اين پروسه بدلايل سياسى اجتناب ناپذير بود. اين آدمهائى که در آن پروسه شرکت کردند، حتى کسانى که من سر سوزنى براى عقايدشان احترام قائل نيستم، يک سر وگردن از چپهاى دور و بر خودشان بلندتر بودند. هيچکدام آدمهاى حقير و کوچکى نبودند. همه کارهاى بزرگى کرده بودند و از هم جدا شدنشان هم به خاطر اين نبود که کسى کلک زده. اينطور نبود. آدم هاى بزرگى بودند در پروسه بزرگى شرکت کردند و در مقابل نتايج آن پروسه از هم جدا شدند. اين آدمها سه يا چهار سازمان مختلف درست کردند و اگر امروز اروند آبراهاميان بخواهد تفاوتهايشان را توضيح دهد به دقت در يک صفحه ميتواند اين کار را بکند. امروز اگر کسى بخواهد اين پروسه را تحليل کند اينکار را به شيوه سياسى انجام ميدهد. چپ، راست، مرکز، ملىگرائى کُرد و غيره را نشان ميدهد. اينها خطوطى هستند که معنى داشتند، از هم جدا شدند. نه بخاطر کُرد بودن و فارس بودنشان، و به اين ترتيب صادق و ناصادق بودنشان، نه بخاطر اين که عدهاى زود رفتند، چپ رَوى کردند، با لحن بدى حرف زدند، کتابى را از اسناد منتشر کردند، خوش رفتارى نکردند و غيره. بخاطر اينکه ما که سهل است حتى اگر حزب بلشويک هم با چنين اتفاق جهانى روبرو شده بود به هشتاد و پنج فرقه تقسيم ميشدند. همه شدند. چه واکسنى ممکن بود به ما زده باشند که در مقابل ظهور دوی خرداد، پايان جنگ ايران و عراق، فتح کردستان توسط نيروهاى جمهورى اسلامى، سقوط بلوک شرق، جنگ آمريکا و عراق، بقدرت رسيدن ناسيوناليسم کُرد در کردستان عراق، از جايمان تکان نخوريم و کماکان با هم عکس بيندازيم؟ اين عملى نبود. گرايشات مختلفى بودند. سندش هم اين است که الان چهار حزب از آن بيرون آمده که زمين تا آسمان با هم فرق ميکنند.
٣- زمينههاى عينى تشکيل سازمان زحمتکشان:
ضعف رهبرى ناسيوناليسم کرد، دوی خرداد، بيتفاوتى رهبرى کومهله
تشکيل سازمان زحمتکشان کارى است که اگر ناسيوناليسم قدرتش را داشت ميبايست بيست سال، پانزده سال، يا ده سال پيش ميکرد. چرا ناسوناليسم کُرد موجود در آن سازمان مجبور شد بيست سال صبر کند که به اين نقطه برسد؟ اين سؤالى است که ميخواهم کمى روى آن مکث کنم که به نظر من صحت شيوه برخورد ما به اين جريان را بيشتر از هرچيز نشان ميدهد.
هنگام جدائى بعضى از رفقا به ما ميگفتند که ما اکثريت قاطع هستيم چرا حزب کمونيست ايران را ترک ميکنيم؟ چرا اسم و رسم و راديو و تسليحات و پول و همه چيز را برايشان ميگذاريم و ميرويم؟ چرا اين کار را ميکنيم؟ بحث من اين بود که اين جدالى است که در شرايط فعلى نبايد به آن وارد شويم. گفتم به نظر من فعلا کمونيست کُشان است، ناسيوناليسم در کردستان عراق قدرت را بدست گرفته است، پول و اسلحه را در اختيار دارد، دروه آنتى کمونيسم است، آنوقت قرار است ما برويم از يک موضع اساسنامهاى جلوى اين موج بايستيم و جوابگو باشيم؟ اگر ما آن موقع دست به تسويه راست در حزب کمونيست ايران ميزديم همين کارى را ميکردند که امروز عبدالله مهتدى کرد. عدهاى جمع ميشدند و ميگفتند که اصلا تشکيل حزب از اول اشتباه بوده، فارسها خيانت کردند، ما همه چيز را در طبق اخلاص گذاشتيم، اينها دارند براى قدرت خودشان تلاش ميکنند و بجاى اينکه با دوازده نفر بيرون بروند با سيصد نفر بيرون ميرفتند. يک سازمان درست ميکردند و بخودشان کومهله زحمتکشان ميگفتند. عين همين کار را ده دوازده سال پيش ميکردند و اگر اين کار را ميکردند باخت بزرگى براى ما بود. ما اينها را گذاشتيم تا با پديدهاى که برايشان بجا گذاشته بوديم ور بروند. اگر ما ايستاده بوديم و تصفيه کرده بوديم خط ناسيوناليستى کُرد، ده سال پيش اين برنامه را پياده ميکرد و آن موقعى بود که آدمها را در دنيا به جرم مارکسيست بودن به سيخ ميکشيدند. امروز که اين کار را کردهاند، حزب کمونيست کارگرى از آن موقع عظيمتر در مقابلشان ايستاده است. امروز که اين کار را کردند داستان شکست کمونيسم تمام شده و لااقل در چهارچوب ايران داستان، داستان تعرض کمونيسم است. الان که اين کار را کردهاند ديگر شانسى ندارد. اگر آن موقع اين کار را کرده بودند همه ناسيوناليستها را از سوراخهايشان بيرون ميآورد. برميگشتند و هرکس را که لاى علفها افتاده بود را جمع ميکردند و ميبردند. بنابراين درست اين بود که ما برويم نيروى خودمان را جمع کنيم و صف فشرده و جنبش خودمان را بسازيم. نيروئى که امروز پديدهاى شده که همه چپ ايران روى هم گوشه کوچکى از کادرهاى آن نميشود. از نظر اهميت سياسى و از نظر کميّت نيرو. از نظر اکتيويسمش و از نظر حرف روشنى که دارد به مردم ميزند.
چرا امروز جريان ناسيوناليستى جدا ميشود؟ به نظر من عبدالله مهتدى و دوستانش ده سال پيش هم اين خط را داشتند. علت اين که آن موقع نميتوانستند به سادگى بگويند که ميرويم اين جريان را تشکيل ميدهيم شيوه فوقالعاده رو به عقب در جدائى بود. گفتيم اين سازمان مال شما، همه چيزش مال شما و اصلا حزب خودتان است آنرا اداره کنيد. قول دادند که ميروند روى خط ما اداره اش ميکنند. اگر اسناد آن دوره را نگاه کنيد، در پلنوم حزب قسم ميخورند و ميگويند اينها به بنيادهاى افکار خودشان پشت کردند و ما ميرويم کمونيسم کارگرى را پياده ميکنيم. اينها ما را تضعيف کردند اما ما حزب را بازسازى ميکنيم و حزب پرافتخار کمونيست ايران را پيش ميبريم. گفتيم زنده باشيد اگر اين کار را بکنيد ما مخلص شما هستيم. عبدالله مهتدى سعى کرد از همان موقع ادبيات آلترناتيو آن سازمان را درست کند. در نشريهشان شروع کرد درباره اينکه کمونيسم چيست، دمکراسى چيست، شوروى چيست و غيره نوشتن. سعى کرد يک روايتى که بر اساس آن بشود عکس ما را لاک زد را بدست بدهد. عکس هيأت رئيسه کنگره موسس را نشان داد و گفت اين عبدالله مهتدى است و اين هم ابراهيم عليزاده و اين وسط نميدانيم چرا يک کانگرو ايستاده است!! سعى کرد عکسهاى ما را لاک بزند و بجاى آن کانگرو بکشند. شش هفت ماه سعى کردند ديدند نميشود. حزب کمونيست ايران بالماسکه نيست. يک پديده واقعى است، ايدهها واقعى هستند، کمونيسم واقعى است، آدمها واقعى هستند، فکر ميکنند، خط دارند، تاريخى دارند، تاريخ واقعى است و حافظه تاريخى معنى دارد. شما نميتواند يک نشريه در تيراژ هفتصد نسخه در بيارويد و بعد با دو مطلب راجع به دمکراسى، تکههاى دست اول يا اريژينالى که منصور حکمت يا ايکس و واى گفتهاند را کنار بگذاريد و باقيش را از اقتصاد نوشين و "تاريخ مختصر" سر هم جمع کنى و براى تحبيب چپ باقى مانده بگوئى اين حرفهاى مستقل من است و انتظار داشته باشى که آن جنبش و آن خط منسجم بشود. تنها موضع واقعى براى بازسازى کومهله بعد از ما موضعى بود که امروز عبدالله مهتدى گرفته است. تنها موضع واقعى، از نظر تاريخى، براى بازسازى يک سازمان در مقابل ما بنام کومهله اين بود که عليه کل تجربه آنرا فرموله کنى. نميتوانيد برويد آن تجربه را نگاه داريد و بگوئيد که من آنرا درست ميکنم و اينها که آن را ساختند هيچ نيستند. خيلى جالب است که وقتى ما رفتيم جريانات چپ ديگر کارى نداشت که اينها برنامهشان چيست و جملاتشان چيست. قبولشان کردند. با آغوش باز قبولشان کردند. با اينکه اينها مُهر و امضا و همه امکانات تشکيلات و مسئوليت پليميکهاى قبلى با چپ را داشتند. از نظر فُرمال آنها به راه کارگر بد گفته بودند، آنها با دمکرات جنگ کرده بودند. اما دمکرات فهميد که گويا جنگش را با ما کرده است.
راه کارگر فهميد که گويا اختلافش با ما بوده، اتحاد چپ کارگرى و همه ملى- اسلامىهاى خارج کشور فهميدند که کسانى که در حزب کمونيست ماندهاند آدمهاى خوبى هستند و ميشود با آنها کنار آمد و همه گفتند که حزب کمونيست ايران که ما چشم نداشتيم ببينيمش، رفت. اين پديدهاى که باقى مانده، درست است که اسمش حزب کمونيست است، اما از خودمان است. ميشود با آنها کنار آمد. و يا بقول خود ابراهيم عليزاده گفتند اينها خلق کُردند، برويم به آنها آوانس بدهيم. اينها دوباره خلق کُرد شدند و براى پيوستن به جبهه از آنها دعوت شد. وقتى عبدالله مهتدى ميگويد من رفتهام و تفنگ اتحاديه ميهنى کردستان عراق را روى گردن کومهله گذاشتهام که پنجاه- پنجاه در کميته مرکزى شريک شوم و کومهله ميگويد نه، کسى نميگويد که اين کار مثل هواپيما ربائى است. وقتى منشعبين حزب دمکرات جدا شدند ما گفتيم حزب دمکرات، حزب دمکرات است و منشعبينش هم منشعبين. ما حاضر نيستيم به منشعبين از حزب دمکرات بگوئيم حزب دمکرات. حتى اگر آمده با ما صلح کند. حزب دمکرات آنهائى هستند که آنجا نشستهاند و کنگره قانونيشان را برگزار ميکنند. ولى چون از نظر اين چپ اينها خلق کُرد تلقى ميشوند و قرار نيست کسى بگويد بالاى چشمشان ابروست و همه بايد با آنها وصلت و وحدت کنند، کسى نميگويد که آخر چپ معيارهائى دارد و شما يا بايد در کنگره سازمانتان رأى بياوريد و يا انشعاب کنيد. کميته مرکزى را با من پنجاه - پنجاه تقسيم کنيد و گرنه اله و بله ميکنم يعنى چه؟ چطور اسم خودت را کومهله ميگذارى؟ طورى شده که طرف از کومهله بيرون رفته و اسم خودش را گذاشته کومهله و با راديو فرانسه مصاحبه ميکند و وقتى کومهله ميپرسد چرا بنام دبير کل کومهله حرف ميزنيد؟ جواب ميدهد ساکت! تو اصلا کى هستى که در کار کومهله دخالت ميکنى؟ اين فضائى است که در آن ميآيند و با اينها دست ميدهند و نزديکى ميکنند. چون ما رفتهايم.
تمام آن نفرت، تمام آن چپستيزى و تمام آن ترور شخصيتها و تمام آن هياهو براى اين بود که خط ما در آن حزب حاکم بود و خود ما آنجا بوديم، و وقتى رفتيم حزب کمونيست ايران رفت. ما مُهر و امضا را گذاشتيم چون نميخواستيم به يک جنگ نابرابر و زودرس با نيروهائى برويم که در فضاى سياسى و اجتماعى آن دوره دست بالا را داشتند. کم بودند و در کنگره نميتوانستند ١٥ نفر را با خودشان ببرند. اگر ما به کنگره چهار ميرفتيم همين بلائى سر عبدالله مهتدى ميآمد که در کنگره خودشان سرش آمد: انتخاب نميشد و رأى نمياورد، اگر ما توصيهاش نميکرديم. ولى ما طورى رفتيم که وقتى در پلنوم بيست و يکم گفتم که ما داريم ميرويم و من خودم را براى رهبرى آن تشکيلات کانديد کردم، همه آنها، از جمله آقايان مهتدى، عليزاده و باباميرى به من رأى دادند. اين تصميمات در نشريه کمونيست چاپ شده است. طورى رفتيم که به کسى که اعلام کرده دارد ميرود رأى ميدهند که تا وقتى که هست در رأس تشکيلات باشد. عبدالله مهتدى در آن پلنوم، چهار رأى آورد، من همه رأىها را آوردم. خود آقاى مهتدى به من رأى داده که در موقع انشعاب مسئوليت سازمانش را همچنان برعهده بگيرم. فضائى که ما بوجود آورديم به اينها اجازه کار ديگرى به اينها نميداد. اگر ما اينها را آنتاگونيزه ميکرديم، همانطور که بعدا ديديد، حقوق اساسنامهاى و اينکه چه کسى صاحب نام حزب است و غيره بى معنى ميشد و آنوقت همين بحث را ميکردند که حالا ميکنند: کومهله ما هستيم، شما مُلّاخورش کرديد، شما آنرا بالا کشيديد، شما خيانت کرديد، سيصد نفر ميشدند و اردوگاههايشان را داشتند. و ما نميتوانستيم برويم و به تک تک فعالين آن سازمان دسترسى پيدا کنيم و مثل امروز بگوئيم که چه اتفاقى افتاد. در نتيجه ما اينها را از اين فرصت تاريخى محروم کرديم. ١٠ سال تلاش کردند که کومهله را به اين خطى که هستند تبديل کنند، نشد. آن آدمهائى که با يک پيراهن آمده بودند و ظاهرا کسى نبودند، آنقدر کسى بودند که حتى وقتى رفتند نميشد تتمه آنچه که باقى مانده را بدست آورد. هنوز جريان مهتدى-ايلخانى برميگردد و ميگوند که "اينها (کومهله) به خط کمونيسم کارگرى علاقمندند و تحليلهاى اين خط را تحويل ميدهند" ، "هنوز ديدگاهشان روى مسأله ملى ديدگاه حزب کمونيست کارگرى است". اگر اين درست است بايد قبول کرد که ناسيوناليسم کُرد در حزب کمونيست ايران پديده زبون و ضعيفى بود، همين حقش است که الان ميبينيد و حزب کمونيست روى آن بنياد ساخته نشده بود. ناسيوناليسم کُرد يکى از گرايشات جعلى و کاذبى بود، که بخاطر اينکه آلترناتيو ديگرى نبود، خودش را در آن حزب چپانده بود. ده سال اينها سعى کردند که سازمانشان را روى اين خط ببرند و نتوانستند. معلوم شد که تحليل ما درست است. تشکيلاتدارى جوابگو نيست. اما تشکيلاتدارى کردند. ده سال رفتند تشکيلاتدارى کردند. ما گفتيم که اگر اين کار را بکنيد بجائى نميرسيد. و بجائى نرسيدند. اگر به انتقاد عبدالله مهتدى به کومهله نگاه کنيد، ميگويد ما در اين دهسال پاسيو شديم، هيچ فعاليتى نکرديم، انگار هيچ خبرى نيست و کارى نميخواهيم بکنيم. دقيقا دارد همان انتقادى را به خط مرکز ميکند که ما آن موقع ميکرديم: کارى نميخواهد بکند و فقط صبر ميکند. گفتيم جامعه دگرگون شد کارى بکنيد. دقيقا خط مرکز را دارد باهمان تبيين ميکوبد که ما ميکوبيديم و ميگفتيم که اين خط افق فعاليت سياسى ندارد. وقتى حزب کمونيست تشکيل شد ديگر نشسته و دارد صبر ميکند. اما عبدالله مهتدى و دوستانش ديگر نميتوانند صبر کنند. مملکت دارد شلوغ ميشود، جامعه دارد قطبى ميشود، در باز شده و هزار و يک امکان بوجود آمده و روى ايدئولوژى کومهله نميشود چيزى را تکان داد. مهتدى ده سال سعى کرد خط خودش را حاکم کند نتوانست، نيرويش را برداشت و بيرون رفت. اين اتفاقى است که افتاده است.
در نتيجه سازمان زحمتکشان تشکلى است که ايجادش بعد از سالها بدلايل مختلفى مقدور شده و به همين دلايل مختلف از نظر سياسى پديده ضعيفى است. من اين دلايل را در نوشتهاى که در نشريه هفتگى داشتم شمردم. حزب دمکرات در بحران است. اگر حزب دمکرات در بحران نباشد ناسيوناليسم ميرود عضو حزب دمکرات ميشود. ممکن است دو نفر هم عضو نشوند ولى بطور کلى جامعه پرچم ناسيوناليسمش بلند است و به آن ميپيوندند. بحران حزب دمکرات است اجازه ميدهد "بروسکه" اين را بگويد، ناصر رزازى آن را بگويد و عبدالله مهتدى حرف بزند و غيره. اگر اين بحران نبود هژمونى در حزب دمکرات بود. اگر الان قاسملوئى بود که تصوير بزرگ حزب دمکرات را جلوى جامعه کُرد ناسيوناليست داخل و خارج نگه داشته بود، اين محافل فوقش گروه فشار روى حزب دمکرات ميشدند. ميرفتند شرايطشان را براى وحدت به حزب دمکرات بگويند. حزب دمکرات در بحران است و خوابش برده است. يک حزب نهادى در جامعه است اما کارى نميکند. کسى حزب دمکرات را در زندگيش نميبيند. از يک طرف حزب دمکرات در رابطه با ناسيوناليستهاى خارج کارى نميکند، از طرف ديگر در داخل دارند جنبش دو خردادى درست ميکنند، که بنظر من دو خرداد در کردستان يعنى حزب دمکرات، اما رهبرى حزب دمکرات از روى بيمايگى اين را نميفهمد و عليه آن موضع گرفته است. حزب دمکرات شروع کرده نهضت دوم خردادى در کردستان را محکوم کردن در حالى که عملا رفقاى خودش هستند. در هر صورت حزب دمکرات رهبرى بىکفايت و ناتوانى دارد، بىافق است و در نتيجه ناسيوناليستها ول شدهاند. اگر يکى بيايد و سوت بزند که "شام حاضر است" همه اينها به حزب دمکرات برميگردند. بايد چنين رهبرى در حزب دمکرات عروج کند.
فاکتور دوم رشد کمونيسم کارگرى است. اينها خيلى پيش خودشان گفتند که کمونيسم کارگرى هيچ نيست و مدام اين را در اين ده سال تکرار کردند که اينها هيچ نيستند. اما حتما گزارشهاى داخل بدستشان ميرسد، حتما ميدانند داستان چيست، و اين که در صحنه داخلى کردستان بايد روبروى حزب کمونيست کارگرى بايستند. جواب حزب کمونيست کارگرى را با خط پاسيو کومهله نميشود داد. بايد رفت روى موضع سيستماتيک "افق سوسياليسم" ايستاد، بايد شروع به ترور شخصيت کرد، بايد شروع به دروغ گفتن کرد، و قوميّت آدمها را به گناهشان تبديل کرد. قوميّتى که اينها به مردم ميدهند. ما کُرد هستيم و اينها فارسند. بايد شروع به تحريک کردن و دروغ گفتن راجع به تاريخ کرد، بايد سر اين موضع ايستاد. کومهله جوابگوى اين نبود.
بالاخره مسأله دوم خرداد يک فاکتور تعيين کننده است. گويا قرار است مذاکره بشود. "دوم خرداد آمده و قرار است مذاکره شود و ما را دعوت نميکنند". در نتيجه بايد برويم و کارى کنيم که ما را دعوت کنند و پاى مذاکره باشيم. اينها تصويرى از اينکه ايران تحولاتى انقلابى و سرنگونى خواهانهاى را از سر ميگذراند، ندارند. بيشتر تصور حجاريانى از پروسه سياسى آتى در ايران دارند. که گويا قرار است يک جناح دوم خردادى بيايد و شرايط را در ايران متعارف کند و با کُردها بنشيند و راجع به خودمختارى حرف بزند و بهتر است اينها عقب نباشند. نشريه "خبرنامه کومهله" را که باز ميکنى ميگويد "دکتر رئيس دانا" تشريف بردهاند اين را گفتهاند، خانم کديور نماينده مردم آن را گفتهاند، آقاى فلانى سردبير فلان نشريه مسلمان اين را گفته و غيره. انگار اکثريت دارد حرف ميزند. خبرنامه سازمان زحمتکشان از نظر موضعش در مورد اتفاقات داخل ايران تفاوتى با نشريه کار اکثريت ندارد. وگرنه چه وقت من احمد بنى احمد را به عنوان نماينده مجلس از شاه قبول کردم و يا مجلس شاه را به عنوان مجلس قبول کردم که تو جميله کديور را بعنوان نماينده مردم قبول ميکنى؟ کى ما مصباح زاده رئيس کيهان را ژورناليست قبول کرديم که حالا قرار است آقاى ايکس را در تهران ژورناليست تعريف کنيم؟ کى هوشنگ نهاوندى را اقتصاددان دانستيم که حالا رئيس دانا را اکونوميست و اقتصاددان خطاب کنيم؟ اين يک انتخاب سياسى است، قرار گرفتن کنار اينها و رفتن در کلاس آنهاست. اين موضع اکثريت است، موضع اکثريت و جريان شفيق، آذرين، رضا مقدم، امير پيام، حسن وارش است. موضع همان کسانى است که از ميان ما از پنجره بيرون افتادند. اين موضع حجاريان است. از نظر سياستشان روى ايران ديدگاه حجاريان را قبول کردهاند. منتهى مهتدى سهم خودش را ميخواهد. حجاريان هر کارى را که ميخواهد بکند به شرطى که سهم اينها را بدهد. اين موضعى است که اينها دارند. اين فاکتورها، يعنى ضعف حزب دمکرات، رشد کمونيسم کارگرى، پاسيويته کومهله فعلى و ناتوانيش در جوابگوئى به اين مسائل و بالاخره دوم خرداد و چشم انداز مذاکره، چهارچوب کنونى انشعاب اينها را ميسازد و ديگر بايد بروند روى اين موضع.
٤- ماهيت سياسى سازمان زحمتکشان، رمز جدال بر سر نام "کومهله"
آيا اين جماعت سازمان زحمتکشان نيروئى هستند؟ به نظر من از نظر اجتماعى نه اما از نظر نظامى و سياسى آرى. به نظر من راه انداختن باندهاى فالانژ مسلحى که بر نفرت و کاريزماى رهبريش و بر تحريک بنا شده باشد، اصلا کارى ندارد. به ارتش رهائى بخش کوسوو نگاه کنيد، به عبدالله اوجالان نگاه کنيد، که تازه دارد خيلى اجتماعىتر کار ميکند. عبدالله اوجالان پلاتفرمى که دارد در ترکيه نيروى مادى ندارد. جامعه ترکيه نميداند بالاخره با اين پديده چکار کند. عبدالله اوجالان جوابگوى مسائل نيست اما اين واقعيت مانع از آن نميشود که اوجالان ده سال نيروى زيادى را پس و پيش کند و برود و بيايد. ارتش رهائى بخش کوسوو را اصلا سيا درست کرده است. اما الان نميدانند در مقدونيه چطور از شرش خلاص شوند. به نظر من سازمان زحمتکشان ميتواند دو هزار، پنج هزار يا شش هزار نفر مسلح را جمع کند و موى دماغ هر آدم متمدنى در جامعه کردستان بشود، شورا تخته کنند، فلان چيز ماليده بگويند، زير جُلَکى با همتاى فارسشان در تهران گاوبندى کنند و شرايطى را به مردم کردستان حقنه کنند، تروريسم سياسى و نظامى سازمان بدهند. اينطور نيست که چون از نظر اجتماعى چيزى نميشوند، چون رهبرى ناسيوناليسم کُرد را نميخواهند بگيرند، چون طبقه کارگر کردستان با آنها نميرود، در نتيجه محفلى مثل "بروسکه" هستند. نه، اينطور نيست. بنظر من دستکم گرفتن جريان سازمان زحمتکشان اشتباه است. چون آگاهانه ميخواهد ناسيوناليسم را به يک سطح فالانژ ارتقا بدهد و ميخواهد حزب نفرت عليه چپ درست کند. حزب دمکرات با ما جنگ هم کرده است اما از روبرو که نگاهش ميکنى ميبينى که ممکن است در يک چهارچوب سياسى تابع يک مقرراتى شود و مقررات بازى را قبول کند. اينها اين طور نيستند. فالانژيسمى که در اين تشکيلات هست خيلى برجسته است. نفرتش از چپ و تحريف تاريخش و بحثهاى اخلاقى- عاطفى که دارد ميکند: "اخلاص"، "صداقت". حزب دمکرات نديدهايم از اخلاص و صداقت و حرف بزند. ميگويد موضع من اين است. بحث اخلاص، بحث صداقت، بحث خيانت کلماتى است که بدرد پاکسازى قومى ميخورند. در نتيجه ما داريم در اينها "آرکان"ها، "توجمان"ها و "کارادزيچ"هاى آينده آن مملکت ميبينيم. چقدر رشد ميکند؟ بستگى دارد به اينکه بقيه ما چطور با آن برخورد ميکنيم. به نظر من اگر اينها دارند رشد ميکنند به اين دليل است که جريان کومهله، مطابق همان ايرادى که به آن ميگيرند، نا فعال و خواب آلوده افتاده است. چون سدّ اول در مقابل آنها کومهله است. کومهله است که بايد هويت اينها را در جامعه نامشروع اعلام کنند. آنها هستند که بايد بگويند کسى دور اينها نرود. در صورتی که ميدان را دادهاند دست اينها، و اينها را به حال خود گذاشتهاند. حتى من و شما نميتوانيم بفهميم کدام اعلاميه دفتر نمايندگى کومهله مال کى است؟ اخبار کدام يک را ميخواند؟ سخنرانى کدام يک از اينها بايد برود؟ فلان جشن را کى گرفته؟ چون کومهله سرش را کرده زير برف و فکر ميکند "هيچ نيست"، "هيچ نيست" ميگذرد و قضيه شفا پيدا ميکند و طرف مضمحل ميشود، و طرف هم شروع کرده به عوام فريبانهترين اَشکال از اينها نيرو کندن و بازسازى کردن خود. واقعا با عوام فريبانهترين شيوه. از تعريف کردن عدهاى به اسم "طيف کومهله"، کسانى که خودشان در جلسات مختلف درباره عقب ماندگى سياسى آنها حرف زدهاند، تا شهيد خورى. شروع کردهاند شهيد شهيد کردن و همه را بحساب خودش ميگذارد. ميخواهد تاريخچه آن سازمان را بخورَد، افرادش را بخورَد، محبت به آن را بخورَد و غيره.
اينها نام خودشان را گذاشتهاند کومهله. اين يکى از سرقتهاى بزرگ سياسى محسوب ميشود. کومهله اسم تشکلى بود به اسم سازمان انقلابى زحمتکشان کردستان ايران. اين تشکيلات سه کنگره گرفت. کنگره اولش را نه نفر تشکيل دادند و کسانى که در جلسه انجمن مارکس درباره تاريخ شفاهى کومهله بودند يادشان هست که چه کنگرهاى بود. اسنادش را ما داريم اگر بخواهند ميتوانيم چاپ کنيم. کنگره دومش به اتحاد مبارزان کمونيست درود ميفرستد و ميگويد من چپ هستم و پوپوليسم را نقد ميکند. کنگره سومش برنامه حزب کمونيست ايران را تصويب ميکند و تصميم ميگيرد حزب را تشکيل بدهد. کدام يک از اين کنگرهها وجود اين سازمان را توجيه ميکند؟ اينها طرفدار کدام کنگره سازمانيشان هستند؟ از اينها بايد پرسيد شما طرفدار کدام يک از کنگرههاى سازمان زحمتکشان هستيد؟ هيچکدام؟ به چه اجازهاى اين اسم را روى خودتان گذاشتهايد؟ ميتوانم منِ جگرکى بالاى مغازهام يک M بنويسم و بگويم اين مک دونالد است؟! بالاخره حساب و کتاب و قانونى وجود دارد. سازمان انقلابى زحمتکشان کردستان توسط کنگرههايش و نمايندگانش و رهبران منتخب قانونيش به يک حزب پيوست. تازه در اين مورد رفراندم هم کرد و شما رأى نياورديد. همه، از جمله خود شما، در آن حزب عضو شدند. مثل اين است رفيقى که ما قبلا ميشناختيم برَوَد سرخود اتحاد مبارزان کمونيست را تشکيل بدهد. اين سازمان معلوم است چه شد. از اينجا به آنجا رفت. نميتوانى اسم خودت را داروين بگذارى و باقى تئوريش را بگوئى يا آرم کس ديگرى را بردارى، دست تو نيست. سازمان انقلابى زحمتکشان به حزب کمونيست ايران پيوست، قانونا، با پاى خودشان و با رأى خودشان و مطابق پروسههاى قانونى خودشان. اين بالا کشيدن يک سازمان است. قبول داشتم اگر ميگفتى که من ايدههاى آن سازمان را قبول دارم. اما ايدههايش را هم که قبول ندارى. آن سازمان "از کنگره يک تا کنگره دو"، نوشته شعيب زکريائى، سند هويتىاش است و پوپوليسم رانقد کرده، گفته بايد حزب تشکيل شود، به من ايراد گرفته چرا اکونوميستى مخالف تشکيل حزب هستم... بنابراين معلوم است که فقط اسمش را ميخواهند.
چرا اسمش را ميخواهند؟ چون اگر فردا روزنامه کيهان بنويسد که سه تن به اسامى باباميرى، ايلخانى زاده و مهتدى سازمان ديگرى تشکيل دادند، همه ميگويند خوب که چى؟ چکار کنيم؟ مگر طاهر خالدى تشکيل نداده؟ مگر صد نفر ديگر از کومهله چيزهاى ديگرى را تشکيل ندادهاند؟ طرف اسمش را ميخواهد و رسما در روز روشن سرقت مسلحانه ميکند. اسم را ميخواهد چون خودش کسى نيست. وگرنه چه سنتى را ميخواهيد بيدار کنيد؟ به کدام سنت اين کومهله داريد دست ميبريد و از آن دفاع ميکنيد؟ دارد ميگويد معروف کيلانه حق داشت، دارد ميگويد جلال طالبانى حق داشت، دارد ميگويد ماموستا شيخ عزالدين حق داشت، بعد بخودش ميگويد کومهله. دارد به کومهله فحش ميدهد اما ميگويد من کومهلهام. کومهله نگفت جلال طالبانى حق داشت. کومهله نگفت معروف کيلانه حق داشت، کومهله وقتى زنده بود و آدمهايش کشته نشده بودند، که الان نتوانند شهادت بدهند، اينها را نگفت. يک عده زيادى از چيزى که شما داريد خودتان را به آن ميچسبانيد رفته به اسم سوسياليسم کشته شده و گفته است زنده با حزب کمونيست ايران! اين دزدى است. و جالب است که کومهله نشسته است و ميگويد اسم مهم نيست محتوايشان را بايد نقد کرد!
اسم مهم نيست چيست؟ دارد بزرگترين هديه تولدش را به او ميدهد و ميگويد بفرما اسم را هم ميخواهى بِبَر و هر چقدر ميخواهى با آن عوامفريبى کن. هر چقدر کسى معتقد باشد که اسم کومهله اسم معتبر و مهمى است، به همان درجه بايد از کارى که اينها کردهاند منزجر باشد، چه برسد به اينکه هنوز اسم خودش کومهله باشد. اين دادن حربه به يک عده آدم ناسيوناليست است که فردا به اسم سازمانى که نقطه درخشانى در تاريخ چپ جامعه بوده، پاکسازى قومى سازمان بدهد، مليت ما را در شناسنامههايمان بنويسد، نفرت از چپ را دامن بزند، و در مدارس مزخرفات درس بدهد. تاريخى که از آن حرف ميزند را که داريم ميبينيم. ميخواهد اين را بنويسد و در درس تاريخ مدارس تدريس کند. داريم به چيزى نگاه ميکنيم که فردا قرار است ارتش آزاديبخش کوسوو باشد. و ميخواهد اين کار را به اسم کومهله انجام دهد. مثل اين است که ارتش آزاديبخش کوسوو اسم خودش را بگذارد حزب بلشويک. به نظر من اين پروسه که ما در مقابل اين جريان ايستادهايم نه اهالى محل، که دقيقا خواب آلودگيشان آن چيزى بوده که ما بخاطر آن ترکشان کرديم، خجالتآور است. دقيقا بىتفاوتيشان به سياست، به طبقات، به ايدئولوژى، به تئورى و به آرمانهاى اجتماعى و سياسى چيزى بود که ما گفتيم ديگر نميتوانيم تحمل کنيم و آنها را ترک کرديم. اين همان پديده است که دارد به يک عده يک مائده آسمانى ميدهد که در حالی که در غياب اين اسم يازده نفر را هم نميتوانند دور خودشان جمع کنند، بروند کاسه بچرخانند و نيرو جمع کنند. دروغ بگويند و نيرو جمع کنند. و ما ميدانيم اينها چرا نيرو جمع ميکنند. ناسيوناليسم کُرد را دارند در يک سازمان فالانژ متشکل ميکنند. جاى تأسف است که کسانى که ديروز رفيق ما بودند و چپ بودند رهبر اين ماجرا شدهاند. اما اين قبلا هم پيش آمده است و چيز عجيبى نيست. بعضى براى اينکه رهبر شوند حاضرند هر جائى بروند. نتوانست رهبر کومهله بشود، رهبر سازمان خودش شده. به هر حال بايد اين را در نظر بگيريم که اينها يک جريان فالانژ هستند و حقانيتى در مورد نام کومهله ندارند.
٥- خودمختارى و فدراليسم، مسأله ملى
بحث خودمختارى موضع خيلى گويائى است. ما راجع به خودمختارى نظر داديم. گفتهايم که خود مختارى را قبول نداريم و خودمختارى بخودى خود جزو حقوق ملل نيست. ما حق تعيين سرنوشت داريم و حق تعيين سرنوشت يعنى حق جدائى. و حق جدائى يک حق يک جانبه است. در مواردى که معتقديم جائى مسأله ملى هست، معتقديم که ملتى که مسأله ملىاش آنقدر برجسته شده که مزاحم رشد و توسعهاش است و مزاحم خوشبختى آدمهايش شده، بايد بتواند رأى بدهد و اگر خواست بطور يک جانبه جدا شود. اما بطور يکجانبه جدا شدن بدين معنى نيست که شما ميتوانيد بطور يک جانبه شرايطى را براى باقى ماندن بحث کنيد. اگر حق جدائى را با حق طلاق مقايسه بکنيد، حق خودمختارى چيزى شبيه حق تعدد زوجات ميشود. يعنى اينکه من ميخواهم در ايران بمانم با اين حقوق. اگر ميخواهيد بمانيد که بايد بقيه هم راضى باشند. اگر ميخواهى بروى، خودت ميتوانى تصميم بگيرى. اما ميخواهى بمانى با شرايط خودت؟ اين ديگر فرق ميکند. در اين صورت يک عده ديگرى بايد بنشينند و ببينند که اين شرايط را از شما قبول ميکنند يا نه؟ و دقيقا براى همين مسأله است که کسى که خودمختارى ميخواهد دو دقيقه بعدش فورا ميگويد اصلا فدرالى. به او ميگوئى چرا ميخواهى قوميّت را وارد رابطه شهروندان کنى؟ چرا بايد در پاسپورت و شناسنامه بنويسيم اهل کجا؟ چرا مدرک درست ميکنى که از روى ليستش فردا خودت نه، يک نفر ديگر، کمپ درست کند، کُردها را يکجا بسوزاند، لُرها را جاى ديگر آتش بزند، بچههاى تُرک را جاى ديگرى اعدام کند؟ چرا ميخواهى هويّت قومى آدمها را به چشمشان بياورى؟ چرا خودمختارى ميخواهى؟ ميگويد اصلا همه را فدراليستى کنيد. هرکس برود کشور خودش را تشکيل بدهد... تهران مال کدام قوم است؟ مال کدام ملت است؟ شما کافى است بحث فدراليسم را در ايران مطرح کنيد تا تهران بيروت شود. اگر پلاتفرم فدراليسم را در ايران قبول کنند، کشور خودمختار آذربايجان تشکيل ميشود و بعد کشور خود مختار کردستان، بلوچستان خودمختار و من که در تهران نشستهام و آذرى هستم ميگويم نصف اين شهر مال من است. عبدالله مهتدى لطف کرده و مسأله را منطقهاى گفته است. گويا فردا کسى که تفنگ روى دوشش انداخته است ميگويد نه! آقاى باباميرى منظورش منطقهاى بوده است. شما قوميّت را باد زدهايد، وارد هويّت مردم کردهايد، آنرا به وجه تمايز خودت تبديل کردهاى، و ميگوئى هر قوم بايد کشور خودش را داشته باشد و ايران اصلا تقسيم شود به مملکتى که هر کس بر اساس قوميّتش خاکى دارد، بعد لطف ميکنيد به مردم تهران تذکر ميدهيد که شلوغ نکنيد که ما منظورمان منطقهاى بود؟ گويا مردم فقط در کردستان خودمختاريشان را دارند وقتى به تهران آمدند، به تهران آمدهاند. انگار به مجرّدى که ايشان بفرمايند مردم دست از قوميگرىشان برميدارند و تهران امن و امان ميشود. تهران يک نمونه است. آيا بايد استانهاى جمهورى اسلامى را بشماريم و به هر استان خودمختارى بدهيم؟ هيچ دعوائى بين آذرىها و کُردها بر سر نَقَده نخواهد شد؟ نشده است؟ در اهواز بين عرب و غير عرب دعوا نخواهد شد؟ بر سر کُهکيلويه و بويراحمدى بين عربها و لُرها و فارسها دعوا نخواهد شد؟ اگر شما داريد حکومت را منطقهاى ميکنيد بر سر منطقه دعوا است.
طرف به سادگى، فقط براى اينکه ميخواهد خودش قوميّتش را مبناى قدرت سياسى براى خودش قرار بدهد و نميخواهد برود اهداف اجتماعيش را طرح کند، تصميم گرفته که ما بقيه شصت ميليون نفرى يک يوزى بگردنمان بيندازيم و تا بيست سال در آن مملکت بر سر وجب به وجب تُرکى کردن و لُرى کردن و پَشتو کردن و گيلکى کردن و عرب کردن و بلوچ کردن خاک آن مملکت جنگ کنيم. همديگر و بچههاى همديگر را بکُشيم. به نظر من موضع خودمختارى و فدراليسم به همين سر راستى است. در کشورى که هيچ وقت فدرالى نبوده است، قوميّت آدمها را يادشان مياورند و به ساختار ادارى جامعه منتقل ميکنند. اين يک جريان راست است. يک جريان فالانژ است. ميگويد من خودمختارى ميخواهم شما هم فدرالى کنيد. چون نميخواهد بار گناه قومىگرى را خودش بر عهده بگيرد. ميفهمد عيان است. ميگويد من کُرد ميشوم تو هم لُر بشو. براى اينکه من بتوانم کُرد بشوم تو هم عرب بشو. براى اينکه من بتوانم روى دوش تمايلات ملى اينجا حکومت کنم شما دو نفر در مشهد با هم جنگ کنيد. افغانها سرزمينشان در ايران کجاست؟ اينها آدمهاى غير مسئولى هستند که فقط چکيده تعصّب قومى و ملى و حکومت خودشان هستند. همين. نه مسئوليت اجتماعى دارد، نه به آيندهاش فکر کرده، نه به مردم عشق ميورزد و نه هيچ چيز ديگر. فقط کشور خودش را ميخواهد و قبول نميکند که برود. ميگوئيم رفراندم ميگذاريم اگر مردم گفتند جدا ميشويم جدا شويد. ميگويد نه! ميخواهم بمانم و اين دُرِّ گرانبهاىِ قومىگرى را با همه شما شريک شوم. موضع ما روى خودمختارى اين است که خودمختارى چيزى نيست که شما بتوانيد روى آن رفراندم کنيد. خودمختارى را بايد شوراى مرکزى در تهران، که نماينده همه مردم در آن هستند، تصويب کند و تصميم بگيرد ساختار ادارى جامعه چيست؟ اگر مبنا خودمختارى باشد بايد طرفى که قرار شد در يک رابطه تعدد زوجات با تو بماند و از بعضى از حقوقش در کردستان صرف نظر کند، را راضى کنى. اگر خودمختارى بعنوان کُرد به شما در يک منطقه حقوق بيشترى ميدهد غير از اين است که به اهالى سمنان در آنجا قدرت کمترى ميدهد؟ ميشود عرب بود و در آنجا کانديد رياست مدرسه، رئيس راديو تلويزيون يا رئيس شهربانى سنندج شد؟ ميشود يک سمنانى يا مشهدى در آنجا کارهاى بشود؟ اصلا ماشين نمره رشت را ميشود در سنندج پارک کرد؟ طرف دارد حکومت جائى را به کُردها ميدهد. قومىگرى را مبناى زندگى مشترک ما با هم قرار ميدهد. ما اين را نميخواهيم. بنظر من يک عده آدمهاى هيچى نفهم در چپ ايران که حتى يوگسلاوى و بالکان را در مقابل چشمش ديدهاند براى فدراليسم دَم گرفتهاند، فکر ميکنند هر چقدر قدرت را بيشتر به دست خانهاى محلى بدهند دمکراتيکتر شده است. اين مملکت که از فدرالى فدرالىتر بود. اين مملکت تيول بود. آدمهاى مختلف عشيرهاى مملکت را بين خودشان تقسيم کرده بودند. اينهمه سرمايهدارى زور زده آدمها را به شهر آورده است و قيافههايشان را دارد شبيه همديگر ميکند تا بتوانند با هم حرف بزنند و زبان مشترک ايجاد ميکند که شما آنها را متفرق کنيد؟ اين جريان ارتجاعى است. راه حلى که براى کردستان پيشنهاد ميکند ارتجاعى است و وقتى که خودمختارى تبليغ ميکند دارد تبليغ ارتجاع ميکند. کسى که خودمختارى تبليغ ميکند مثل کسى است که تعدد زوجات و يا نژادپرستى را تبليغ ميکند. اگر اينجا يک کشور است، يک کشور است. اگر ميخواهيد در آن بمانيد يا نمانيد تصميم با خودتان است، اما اگر ميخواهيد در آن بمانيد بايد صبر کنيد ببنيد مردم ميخواهند چگونه زندگى کنند. و اگر مقرراتى که شما براى آن کشور ميخواهيد با سکولاريسم و با برابرى انسانها مستقل از قوميت و نژاد و جنسيت تناقض دارد به نظر من مرتجع هستيد.
٦- جدال زحمتکشان با کومهله
در برخوردشان به کومهله ميگويند يکى از دلايلى که ما از اينها جدا شديم انفعال و پاسيويتهاى بوده که دامن آنرا گرفته است، به نظر من دست روى نکته درستى گذاشتهاند. اينها ديدهاند که با اين نيرو و با اين کومهله به هيچ جا نميرسند. دارند از ميدان حذف ميشوند، بايد بروند در قطب سياسى خودشان و از يک موضع تعرضى شروع به کار کنند. و به نظر من اين يک نقطه قوت بزرگشان در مقابل کومهلهای است که باقى مانده است. سازمان زحمتکشانىها انرژى دارند. بالاخره آدم جائى تصميم ميگيرد که من دست راستى هستم، ميروم اين را به مردم ميگويم و نيرو جمع ميکنم. اقلا کارى را شروع ميکنم. امروز خبرنامه کومهله را ميدهد و فردا اعلاميهاش را با "همميهنان مبارز" شروع ميکند. فکر ميکند اين نوستالژى سياسى را همه مردم دارند و منتظرند يکى اسم نشريهاش را بگذارد خبرنامه تا در مقابلش به خاک بيفتند. نميفهمد که همانوقت که ميگفتند خبرنامه کومهله همان آدمها آنرا کافى ندانستند و رفتند کار ديگرى کردند. ميخواهد عقربه ساعت را برگرداند به موقعى که آن آدمها هنوز به يک نتايج ديگرى نرسيده بودند. از آن تاريخ تا حالا احتمالا جمعيت کردستان دو برابر و نيم شده و هيچکدامشان نميدانند که خبرنامه کومهله يعنى چه. لابد فردا ميخواهد اعلاميهاش را با "هم ميهنان مبارز" شروع کند. انگار کار خوبى ميکرده که در انقلاب ٥٧ مردم را با عنوان هم ميهنان مورد خطاب قرار ميداده است. اين نوستالژى و گذشته پرستى است. دريغ و افسوس گذشتهاى است که فکر ميکند به تنهائى موفق ميشد. آن گذشته روز خودش شکست خورد. شما چطور ميتوانيد از نو آن را ايجاد کنيد؟ در نتيجه به نظر من جريان سازمان زحمتکشان به عنوان يک سازمان اجتماعى شانسى ندارد. اگر روى ناسيوناليسم برود نيرو از دست ميدهد. بر سر منطقه نفوذش بايد با حزب دمکرات چانه بزند. بايد برود پرچم ناسيوناليسم را از حزب دمکرات بگيرد. حزب دمکرات اگر پاسيو و نافعال و پَپِه باشد عدهاى که کُرد هستند، ناسيوناليست هستند و عِرق ملى دارند و ميخواهند کارى بکنند، دنبال سازمان آلترناتيو ميگردند. بعضىهايشان ميروند با شيخ جلال و بعضى هم ميروند با عمر ايلخانىزاده. اين اتفاق خواهد افتاد. اما اگر حزب دمکرات فعال و اکتيو شود، اينها محيط را به خودشان تنگ ميبينند و مجبور ميشوند تعريف جديدترى از خودشان نسبت به ناسيوناليسمشان بدهند و به نظر من ميچرخند به فالانژيسم ملى. در قياس با حزب دمکرات که يک نوع جريان اصلى و ناسيوناليسم نهادى شده در جامعه کردستان است و يک درجه ناسيوناليست سکولاريست است، اينها احتمالا قومىگريشان را غليظ ميکنند و در آينده از موضع ناسيوناليستى روى حزب دمکرات فشار ميگذارند. روى فرهنگ ملى، روى شکاف کُرد و فارس، روى سازشکارى حزب دمکرات با مرکز، تمرکز ميکنند. هدفى که اينها دارند و الهامى که ميگيرند، پ.کا.کا است. ديدهاند که در ايران ممکن است بعضى جوانها نسبت به پ.کا.کا سمپاتى داشته باشند و عکس عبدالله اوجالان را بالا ميبرند و يا روى در و ديوارى مينويسند، "آپو" فکر ميکنند ميروند اين را از دست اوجالان در ميآورند. فکر ميکنند اگر عبدالله اوجالان ميتواند در ايران نفوذ پيدا کند، چرا ما عبدالله اوجالان خودمان را درست نکنيم؟ عبدالله اوجالان نه با کمونيسم روبرو است و نه با يک ناسيوناليسم کُرد جا افتادهاى که قدمت و توانائيش از تو بيشتر است. عبدالله اوجالان دارد در يک برهوت سياسى فعاليت ميکند و در يک شرايط اجتماعى ديگر. در يک شرايط خيلى اختناق آميز. به درجهاى که در ايران گشايش بوجود بيايد و جنبش تودهاى بالا بگيرد، اين پروژه محدودتر و لاجرم مهجورتر و ماليخوليائىتر ميشود. اگر کسانى در اين سازمان عقل داشته باشند و اگر بخواهند اين مسير ناميمون تا پاکسازى قومى را طى نکنند، بايد به حزب دمکرات بپيوندند. وجدانا بايد به حزب دمکرات بپيوندد. مگر پلاتفرم شما با حزب دمکرات فرقى دارد؟ اين که آنها رئيس خودشان را دارند و ما ميخواهيم رئيس شويم کافى نيست. يک آدم سياسى ميگويد آن حزب دارد ايدههاى من را بيان ميکند و به آن ميپيوندم. من فکر ميکنم اگر ده سال پيش عبدالله مهتدى، عمر ايلخانى زاده، و کسانى از اين دست، ميرفتند و ميگفتند که بعد از اين انشعاب در حزب کمونيست بايد عقايدم را بازبينى کنم ميروم فکرهايم را ميکنم. و بعد ميگفت خودم را کمونيست ميدانم، اما امروز عصر فلان و بهمان است و حرفهاى فعليش را ميزد و ميگفت آمدهام به حزب دمکرات بپيوندم، دو سال سه سال پشت در کميته مرکزى نگاهش ميداشتند اما حالا عضو کميته مرکزى بود. الان هم پاى مذاکره بود و هم بحث خودمختاريش را داشت و هم بيخود اعصاب رفقاى سابقش را خُرد نميکرد. اينها اين کار را نکردند. به نظر من بايد به اينها به عنوان جريانى که ميخواهد برود و يک فالانژيسم ملى را سازمان بدهد نگاه کرد، و بايد مانعش شد. اينها را بايد به همين عنوان افشا کرد. و به نظر من لااقل ما در حزب کمونيست کارگرى بايد دقت کنيم که مردم ماهيت اينها را بشناسند و حقارت سياسىشان را بشناسند. به نظر من نيروى عمدهاى نيستند، يک نيروى مزاحم هستند، موى دماغ حزب دمکرات و موى دماغ حزب کمونيست کارگرى هستند و يک نيروى اصلى در جامعه کردستان نخواهند بود به دليل اين که دو طرف قطب سياسى در جامعه تعريف شده است.
٧- درباره کومهله موجود
در اينجا ميخواهم چند کلمه در مورد جريان کومهله حرف بزنم، جريانى که ابراهيم عليزاده رئيس آن است. صاف و ساده چيزى که الان ميبنيم متلاشى ميشود. اين کومهلهاى که الان هست امکان بقا ندارد. موقعيتى که در آن قرار گرفته متناقض است. اين جريانى است که با آن ناسيوناليسم نميخواهد برود. ميخواهد در مقايسه با کسانى که از آن جدا شدهاند چپ باشد. ولى فکر ميکند بايد هويّتش را عليه چپ ترسيم کند. از نظر مادى در جامعه طرفدارانشان خودشان را به ما نزديک ميدانند، کسى که در شهر مهاباد و سنندج و غيره بگويد من کومهلهاى هستم ميگويد خودم را به بچههاى حزب کمونيست کارگرى نزديک احساس ميکنم. اما بالايش تتمه فرهنگ نفرتى را دارد که جريان انشعابى مبتکرش بوده است. و خود اينها هم کم نداشتند. اکثريت کميته مرکزيشان کسانى هستند که چشم ندارند حزب کمونيست کارگرى ببينند. هنوز هم الان، جنگش را با هيچکس ديگرى نکرده، مالش را خوردهاند و زيرآب سازمانش را زدهاند، اصرار دارد برود در راديواش عليه ما تبليغ کند. در راديو کومهله. مرزبنديش با ما، به نظر من، سند نابوديشان است. مرزبندى اينها و موضع غيرسياسىاى که عليه ما دارند، و به اين دليل ناتوانيشان از چرخش به چپ، باعث نابوديشان ميشود. کومهله فعلى يا بايد برود به چپ، يا نيرويش را به عبدالله مهتدى بدهد. از اين گريزى ندارد. براى اينکه چپ باشد موظف است چپ جامعه، که ما باشيم، را برسميت بشناسد. و موظف است با اين چپ نزديکى کند و موظف است اين را علنى انجام دهد. اينکه غروب يک روزى يکى از بچههايشان با يکى از بچههاى ما سلام و عليک کند جواب نيست. رهبرى سازمانى که ميخواهد روى يک موضع چپ برود، چشمش را باز ميکند ببينيد چه کسان ديگرى چپ هستند و همين را ميگويد. ميگويد که ما به اين نزديک هستيم و از آن يکى دور هستيم و غيره. اينها ميخواهند از ما دورى کنند، حتى با ما بعضا دشمنى کنند و عليه ما تبليغات کنند و موضعشان را در اين موقعيت نگاه دارند. اين غير ممکن است. بنظر من اگر کومهله فعلى روى موضع بينابينى فعلى بايستد از بين ميرود. بعلاوه پائين و بالايش روبروى هم قرار ميگيرند. اين چيزى است که خود ما تضمين خواهيم کرد. اگر اينها روى يک موضع ضد حزب کمونيست کارگرى بايستند، به نظر من، تشکيلاتشان در شهرها، ابعادش هر چقدر باشد، بزودى رهبريش را زير اخيه ميکِشد که چکار داريد ميکنيد؟ من خودم را کمونيست ميدانم و اينهم رفيق کمونيست من در حزب کمونيست کارگرى است داريم شب و روز سر آکسيون با هم فکر ميکنيم، ما خودمان را به اينها نزديک ميبينيم. کسى که ميخواست حزب نفرت درست کند و فحاشى ميکرد رفت، اين فرهنگ آنها بود، چرا شما هنوز داريد تز آنها را دنبال ميکنيد؟ به نظر من اگر بنا باشد اينها از ما فاصله بگيرند و يا حتى فاصله نگاه دارند پائينشان عليه بالايشان قد علم ميکند. اگر ابراهيم عليزاده و رهبرى حزب کمونيست ايران و رهبرى کومهله نيايد و علنا نگويد: راستها رفتند، اين راستها بودند که تاريخ را تحريف کردند، اين راستها بودند که بين ما و نزديکترين جريانى که به ما وجود داشت فاصله انداختند، اين راستها بودند که ترور شخصيت کردند، اين فرهنگ را ما قبول نداريم، و ما حزب کمونيست کارگرى را يک حزب نزديک و قابل همکارى ميدانيم و فکر ميکنيم با آنها در يک کمپ قرار ميگيريم، اگر اينها را نگويند پائينش ميآيد با ما. من اين را بخاطر خير آنها نميگويم. به عنوان يک واقعيت ابژکتيو دارم ميگويم. ميگويم اگر اينها بطرف ما نيايند پائينشان را ما ميبريم. هر کارى که ميخواهند بکنند. کميته مرکزيش برود در راديو مرزبنديش را بکند. هيچ جا مرزبندى نميکنند مگر اينکه نوبت ما باشد. اين پديده قابل ادامه نيست. تناقض را در اسمشان ميبينيم. طرف مقابل به اينها ميگويد چرا اسم حزب کمونيست را برداشتهايد؟ اين اسم پوچ است چرا نگاهش داشتهايد؟ اين اسم بايد کنار گذاشت. اينها ميگويند نه! ما از اين اسم دفاع ميکنيم. اين چاهى است که در آن افتادهاند. تو نميتوانى از اسم حزب کمونيست ايران دفاع کنى بدون اينکه از تاريخ حزب کمونيست ايران دفاع کنى. و نميتوانى از تاريخ حزب کمونيست ايران دفاع کنى مگر اينکه با سرِ بلند از ماها دفاع کنى. همه دنيا آن حزب را مال ما ميدانند، تاريخ واقعى آن حزب را به حساب ما نوشته است، هنوز اسناد و ادبياتى که ميخواهى از آن دفاع کنى مال ماست. تو نميتوانى بيائى از کنگره شش دفاع کنى و بعد يک جمله بنويسى که نوشتن اين اسناد البته مهم نيست و هرکس ممکن بود بنويسد. اينطور نيست. شما اگر کنگره شش را نگه داريد، منصور حکمت را در مغز استخوان سازمانتان نگه ميداريد. نميتوانى تشکيل حزب کمونيست را نگه دارى و تلاش آدمهائى که با همين ناسيوناليستها در افتادند و کنارشان زدند و به مدت هشت سال آن حزب را جلو بردند را تخطئه کنى، نديده بگيرى و يا درز بگيرى. مردم خواهند پرسيد کمى از اين تاريخى را که از آن دفاع ميکنى را توضيح بده. ما تضمين ميکنيم نتوانيد اين کار را بکنيد. دفاع از اسم حزب کمونيست ايران دفاع از تاريخ حزب کمونيست ايران است و دفاع از تاريخ حزب کمونيست ايران، دفاع از ماست. کسى که نميخواهد از ما دفاع کند، دروغ ميگويد که ميخواهد از حزب کمونيست ايران دفاع کند. نميتوان اين کار را کرد. همانطور که کسى نميتواند از بلشويسم دفاع کند و به دارودسته لنين در سالهاى قبل از انقلاب حمله کند. نميشود اين کار کرد. به ريشت ميخندند، قبول نميکنند. ممکن است آدم سرش را زير برف کند، اما بقيه دارند قدم ميزنند و منظره را ميبينند. در نتيجه اين نگاه داشتن اسم بدون اين که بطور واقعى به سمت حزب کمونيست کارگرى بچرخند باعث نابودى اينها ميشود. اگر اينها بيايند و بگويند ما حزب کمونيست ايران هستيم، ما که از حزب کمونيست کارگرى ايران جدا نشديم، ما که نميگوئيم تجديد نظر کردهايم، ما تا آخرين لحظهاى که آنها ما را ول کردند با آنها بوديم و وقتى ميرفتند به آنها راى داديم. ما انتقادى مطرح نکرديم، آنها فاصله گذاشتند، ما روى همان خط هستيم و به اين اعتبار تا اينجاى سنتمان مشترک است، اگر اين را بگويند، شانس دارند. اين افق يک عده است ميتوانند بنشينند بحث کنند. ولى نميشود تاريخ حزب کمونيست ايران را به روايت عبدالله مهتدى نوشت و بعد از آن دفاع کرد. بايد به آن حمله کرد. در نتيجه حذف ما، حذف مائى که اينجا نشستهايم، حذف من، حذف شما، حذف رهبرى حزب کمونيست کارگرى ايران، که بخش اعظم رهبرى آن سازمان بودند، از آن تاريخ به معنى اعلام شکست است. وقتى که جماعت مهتدى حمله به تاريخ را شروع ميکنند اينطرف نامههاى سربسته چاپ ميکند که از همه کسانى که به اين تاريخ علاقمندند انتظار داريم بيايند از اين تاريخ دفاع کنند. با ما هستيد؟ چشم! عبدالله مهتدى را از ما ميترسانند. يعنى برو جوابت را از حزب کمونيست کارگرى ايران بگير. حتى الان اينطور است. حتى الان تنها جريانى که از آن تاريخ دفاع ميکند ما هستيم. تنها جريانى که براى آن تاريخ ارزش قائل است ما هستيم. و اين موضع آنها شکننده است و قابل دوام نيست.
يک امکان ديگر را شايد دارند بررسى ميکنند و اين از همه فکاهىتر است. اينکه برگردى و ببينى در مسير و توى علفها چه کسى افتاده و يا دنبال حزب کمونيست کارگرى بروى و هر کس از پنجره بيرون افتاد صدايش کنى و بگوئى بيا باهم بخش سراسريش را درست کنيم. اين عجيب است اما از غير سياسىگرى اينها بعيد نيست که اين فکرها را هم کرده باشد که ما مشکلمان کمبود فارس است. اگر ما فارس بياوريم، بخصوص که قبلا از همين عرابه بيرون افتاده باشد، ميتوانيم برويم و با کمکش حزب کمونيست ايران را درست کنيم. اين عملى نيست. حزب کمونيست ايران ما هستيم. حزب کمونيست ايران ما بوديم. اين را راه کارگر ميگويد، جلال طالبانى ميگويد، شيخ عزالدين حسينى ميگويد، عبدالله مهتدى ميگويد، جمهورى اسلامى ميگويد، ادبياتتان ميگويد، مصوباتتان ميگويد. همه اينها ميگويند که حزب کمونيست ايران ما هستيم. همانقدر اين کار ملّاخور کردن يک جنبش واقعى است که کار آن يکى که ميخواهد اسم کومهله را روى خودش بگذارد. ما بدلايل سياسى و ايدئولوژيکى معينى وقتى جدا ميشديم اسم حزب را داديم به ملت. اينها ده سال است دارند بيخود با اين اسم ور ميروند و با خودشان بازى ميکنند. آن اسم مال ما بود. آنرا بحساب شما نمينويسند. اگر ميخواهيد بنويسند بايد بيائيد و از آن تجربه و از ما دفاع کنيد. علنا و با سرِ بلند از آن دفاع کنيد و فکر نکنيد اگر اين حرف را بزنيد نگهبانتان ديگر چاى را مثل سابق دَم نميکند. بايد شهامتش را داشته باشيد و از آن تاريخ و از آن افراد دفاع کنيد. به نظر من شانس اين کار را دارند. اگر کسى پيدا شود، اگر چپ اين تشکيلات وجود عينى داشته باشد و اين کار را بکند. در مورد بالايش ترديد دارم چپ خيلى قوى باشد، فکر ميکنم بالاخره چند نفرى چپ دارند ولى من فکر ميکنم پائيناش چپ است چون کسى که راست باشد و ناسيوناليست باشد و از آن حزب اينقدر بدش بيايد چه لزومى دارد در تشکيلات کومهله بماند ميرود با مهتدى... براى اولين بار در جامعه باجهاى هست که نفرت از حزب کمونيست ايران و نفرت از آن تاريخ را ميشود برد و تبديل به سرمايه سياسى کرد و کادر شد. در نتيجه اگر تو با چپ تشکيلاتت ماندهاى آنوقت نميتوانى با اين شيوههاى نيمبند خودت را نگاه دارى. حزب کمونيست ايران يا بايد بيايد علنا به تاريخش افتخار کند و در نتيجه رو به ما برگردد و بخواهد که با ما در جامعه در يک سنگر قرار بگيرد که در اين حالت بنظر من ميماند و حتى ممکن است در يک تلاقى سياسى و اجتماعى مهم ديگرى در مقطع ديگرى از تاريخ حتى وحدتى در اين خط رخ بدهد. اما اگر اين کار را بکنند اکثريت رهبريشان ميروند.
اين را هم بايد بگويم، چه اينها بياند و چه نيايند، در هر بزنگاهى، در هر تند پيچى و در هر فشارى دو نفر از اينها ميروند خانهشان. و بعد از مدتى معلوم ميشود که با جناح ديگر مرتبط شده و به آن پيوستهاند. به نظر من کسانى که در حزب کمونيست ايران و کومهله عليه ما هستند جايشان در صف جريان مهتدى است و به آنجا ميروند. فکر ميکنم فرهاد شعبانى بود که مقالهاى نوشته بود و گفته بود که خيليها به حرف عبدالله مهتدى سمپاتى داشتند اما از خودش خوششان نميآمد و بخاطر کارهاى ضد تشکيلاتى که کرده بود، با او نرفتند. دارد حقيقت را ميگويد. حتى اگر فرد با فحش و فضيحت هم از کسى جدا شده باشد بعد از دو سال او را ميبخشد. بد آمدن فلان کس از عبدالله مهتدى چقدر عميق بوده؟ شش ماه؟ هفت ماه؟ هشت ماه؟ بالاخره طرف از اين سد عبور ميکند و به او ملحق ميشود. اين پديده به نظر من ماندگار نيست و فرّار است. پديدهاى که امروز بنام کومهله هست در حال تلاشى است و به حوزه و ترمينالى تبديل ميشود که آدمها به آنجا بروند، بعضا به سازمان زحمتکشان بپيوندد، بعضا به ما ملحق شوند و بعضا هم سياست را کنار بگذارند. اين يک ترمينال است چون هيچ هويت مستقلى ندارد و حاضر نيست که تنها هويت واقعى که چپ ميتواند در کردستان داشته باشد، را بپذيرد. بگويد حزب کمونيست کارگرى رفقاى من بودند، با آنها اختلاف داريم ولى ميرويم اين اختلاف را حل ميکنيم.
٨- شهامت سياسى، کومهله کمونيست يا...؟
اين کار شهامت سياسى ميخواهد. اما به نظر من، ما و جريان زحمتکشان اين شهامت را نشان دادهايم. فقط اين وسط است که در آن شهامت کيميا است. مهتدى بالاخره تصميم گرفته به گوشه مهمى از زندگى خودش که مدتها بخاطر آن به او احترام گذاشتهاند پشت کند و بد بگويد. بخاطر اينکه دبير کل حزب کمونيست ايران بوده و يا بخاطر ساختن آن حزب تلاش کرده، پوپوليسم را شکست داده و به عنوان شخصيت کمونيستى که کمک کرده کومهله به حزب کمونيست ايران بپيوندد، احترام داشته. تصميم گرفته که از خير اين سابقه و احترام بگذرد. شهامتى بخرج داده و يک انتخاب مهم کرده است. و رو راست به انتخابش نگاه کرده و به آن عمل کرده است. با خود را به کوچه على چپ زدن و به روى خود نياوردن نميشود سازمان سياسى ساخت. سازمان سياسى حاصل موضع شفاف است. اين را ديگر همه ياد گرفتهاند. موضع شفاف بگيريد طرفدارانتان در جامعه دورتان جمع ميشوند. در نتيجه، به نظر من، جريان ابراهيم عليزاده، جريان کومهله موقعيت نابسامانى دارد. اينکه ميگويند ناسيوناليستها در محيط کارگرى نفوذ ندارند، محيط کردستان فالانژيستى و قومى نيست، مردم در کردستان بيشتر از اينکه بخواهند جدا شوند ميخواهند در ايران انتگره شوند و تبعض نژادى ضد اقوام ديگر ندارند، دليل کافى نيست که نتيجه بگيرند که جريان زحمتکشان بجائى نميرسد. بالاخره در يک جامعه چند ميليونى دو هزار نفر آدم نُخاله پيدا کنيد، سازمان داريد. تا همين حالايش هم اين کار را کرده است. جمع شده، فرهنگ قومى و ملى را در بوق کرده و عدهاى را جمع کرده که در جلسهاى فرياد زندهباد پ.کا.کا سر بدهند. طرف دارد روى اين خط بسيج ميکند. فقط آدمهاى حسابى جامعه را نميتواند بسيج کند. ولى هر جامعهاى آدم ناحسابى هم دارد و بعضی اوقات تاريخ را آدمهاى ناحسابى رقم ميزنند و چند دهه زندگى مردم را پر از مشقت ميکنند. در نتيجه اين سازمان کومهله اگر نخواهد به اين سؤالات جواب دهد، ميبازد. توصيه من، به کسى که در اين سازمان چپ است، اين است که اسم را از روى خودتان برداريد. نام حزب کمونيست ايران را برداريد، به خودتان بگوئيد کومهله کمونيست، که مشخص شود شما خودتان را کومهله کمونيست ميدانيد و آنها را کومهله ناسيوناليست. اجازه بدهيد هر کس که ميخواهد برود، برود. بزرگداشت تجربه تاريخ حزب کمونيست ايران را اعلام کنيد و بگوئيد تجربه پرارزشى بوده، ما بطور واقعى آن حزب نيستيم، حزب کمونيست ايران کسان مختلفى را در بر ميگرفت که به جاهاى مختلفى رفتهاند، ما آن تجربه نيستيم، ما آن پراتيک نيستيم، ما کومهله کمونيست هستيم، که اگر بخواهند باشند، واقعا هستند. اعلام کنيد نيرويمان را نگاه ميداريم و اينکه آينده در مورد وحدت چپ در کردستان چه ميگويد را اجازه ميدهيم آينده تعيين کند. لابد با حزب کمونيست کارگرى، و هر کس ديگرى، بايد اختلافات زيادى را رفع کرد و غيره. لابد هزار و يک انتقاد دارد که نظرش را بايد بدهد. به هر صورت بايد به خودشان بگويند کومهله کمونيست و بحث را ببَرند بر سر محتواى سياسى و طبقاتى اختلافشان با جريان مهتدى و سعى کنند نيرو بگيرند. اگر ده نفر هم در بالا به اين نتيجه رسيدند که اختلافشان با عبدالله مهتدى به اين عمق نيست، بگذاريد بروند. چون به هر حال آنها نيروى آن طرف هستند. در نتيجه اگر چپ در کومهله از من بپرسد ما بايد چکار کنيم؟ به او خواهم گفت که اعلام کن که اين اسم در اين شکل قابل دفاع نيست، به خودمان بگوئيم کومهله کمونيست و علنا اعلام کنيم که به حزب کمونيست کارگرى نزديک هستيم و دوست داريم به آنها نزديک شويم. و از واقعيات گذشته مشترکمان بحث کنيم و اگر اختلافى با آنها داريم اختلافمان را بگوئيم. اگر اين کار را نکنند پائين کومهله به ما ميپيوندد و بالايشان به مهتدى. اين اتفاقى است که صد در صد خواهد افتاد. دير يا زود خواهد افتاد. ممکن است از بالايشان يکى دو نفر با مهتدى نروند، ممکن است يک عده پاسيو شوند و با هيچکس نروند، ممکن هم هست که عدهاى برگردند و خودشان به حزب کمونيست کارگرى بپيوندند. ولى بنظر من تجربه ميتواند چيز ديگرى باشد.
چرا ما نبايد بخواهيم که اصلا همه کومهله با ما بپيوندد؟ چرا وجود يک کومهله کمونيست خوب است؟ من معتقدم که الان وجود يک کومهله کمونيست خوب است، چون کومهله هنوز مقولهای است که بايد در جامعه کردستان تعيين تکليف شود. من هيچ ابهامى از نظر تاريخى نسبت به اين پديده ندارم. کومهله ما هستيم. ثبت احوال در مورد اين مسأله هرچه بگويد بخودش مربوط است. کومهله ما هستيم، ما بوديم حزب کمونيست ايران را تشکيل داديم و به آن حزب پيوستيم. ما حزب کمونيست ايران بوديم. همان وقت، هنگام جدائى ما از حزب کمونيست ايران، من گفتم که اين يک تصفيه مثبت است. بجاى تصفيه منفى، داريم تصفيه مثبت ميکنيم. گفتيم اسم و روبنا مال شما، سنت و نيروها مال ما. گفتند قبول و رفتند دنبال کارشان. اما هيچ کس باور نکرد کومهله آنها هستند. خيليها شايد قبول کردند که کنگره اول، کومهله زحمتکشان هستند. آن کومهله ما نبوديم و من هم ادعا نميکنم ما بوديم. کومهله قبل از ٥٧ هم ما نبوديم و من هم ادعا نميکنم ما بوديم. اما سازمان کردستان حزب کمونيست ايران و حتى کنگرههاى قبلش که روى اين خط بود ما هستيم، شخصيتهايش اينجا هستند، سُنّتش اينجاست، دفاع پر افتخار از آن اينجاست، حساسيت نسبت به اسمش اينجاست و حساسيت نسبت به سرنوشتش اينجاست. من دوست ندارم که کسى که اقوام مختلف را به سمت اردوگاههايشان به صف ميکند جلو سينهاش نوشته باشد کومهله. کومهله تاريخ زندگى ماست. بخصوص که جريان عليزاده به اينها نيرو ميدهد. به جريانى که ميخواهد بازوبند کومهله را ببندد و دستور بدهد "کردى حرف بزنيد!" نيرو ميدهد. ما اجازه نميدهيم کسى به نام کومهله اين کار را بکند. و وجود يک کومهله کمونيست کمک ميکند که اجازه اين کار را ندهيم. خود حزب کمونيست کارگرى ايران مستقل از اين مُهر و امضاها هويّتش را بدست آورده و ٨ ماه يک سال ديگر اگر اين پروسه ادامه پيدا کند، دو قطب مشخص در کردستان ايران بوجود ميآيد که يکى از آنها ما هستيم. همين الان اين قطب بوجود آمده است. استاندار کردستان طلا کف دست جلال طالبانى نگذاشت براى اينکه نيروهاى ابراهيم عليزاده به مريوان نروند. ميخواست ما سراغ مريوان نرويم. تا حالا هم به رفتن تيمهاى اينها اعتراضى نکرده است. ما براى بورژوازى در کردستان مسأله هستيم، ما مسأله جمهورى اسلامى در کردستان هستيم و ما مسأله راست در کردستان هستيم. و البته خودمان گليم خودمان را از آب ميکشيم. اگر کومهله اين جنگ را نکند ما اين جنگ را خواهيم کرد. اگر اينها با اين فالانژيسم در نيفتند، ما در ميافتيم. اين سرنوشت و کار ماست. اما وجود کومهله کمونيستى که اجازه ندهد اين اسم، به همين صورت، ملّاخور شود، وجود جريانى که اين بحث را باز نگاه دارد و بگذارد جامعه کردستان يک قضاوت حقيقى نسبت به کومهله بکند، مهم است. نهايتا کومهله کمونيست به هر تجربهاى که حزب کمونيست کارگرى در کردستان بکند ميپيوندد. اينکه چند نفر از آدمهاى امروز کومهله در آن هستند نميدانم. ممکن است هيچکس از رهبريش در آن نباشند. اما اگر شما بخواهيد، در مقابل سازمان زحمتکشان، کومهله سازمان بدهيد و اگر بخواهيد بگوئيد از اسم حزب کمونيست ايران دفاع ميکنم، و اگر بخواهيد بگوئيد ما کمونيست هستيم، مشغول رشد پايههاى جنبش ما هستيد. داريد براى حزب ما نيرو درست ميکنيد. بايد اين را بدانيد و به آن افتخار کنيد.
اينکه ما يکبار با اينها رفتيم بعد زجر کشيديم دليل کافى براى اجتناب از اين پروسه نيست. چه اشکالى دارد؟ دفعه پيش با چشم بسته و بدون تحليل از اوضاع سياسى اجتماعى اينکار را کرديد، خوب، اينبار چشمتان را باز کنيد و اين خط را انتخاب کنيد. مگر دفعه پيش چکار کرديم؟ خطى را گذاشتيم و شما انتخاب کرديد. اين بار هم اين کار را بکنيد چه اشکالى دارد؟ بعضى از اينها ميتوانند اين کار را بکنند. من با اين سازمان مسأله کاليبر دارم. آدمى که کاليبرش را داشته باشد ميتواند برود و اين سازمان را از اين وضعيت در بيارود و به سازمان پويائى که نقش مثبتى در حيات چپ در کردستان بازى کند تبديلش کند. اگر چنين کسى نباشد، به نظر من، از بين ميروند. من فکر ميکنم اين جريان با اين روشى که الان دارد از بين ميرود. به هلمت احمديان بگوئيد برو نشريه در بياور جواب نيست. شما بايد پرچمتان را بلند کنيد. و اگر از پرچمتان ابا داريد و يا اگر پرچمتان طورى است که ميخواهيد بگوئيد دارم اما بلند نميکنم چون اگر بلند کنم مردم ميبينند که اين پرچم را در ارتباط با با آن جنبش عظيم بيرون از خودم بدست آوردم، و نگرانيد که فلان کس متوجه ما ميشود، شما به هيچ جا نميرسيد. در جنبش سياسى، بخصوص در دورههاى تلاطم، پرچم بايد بلند کرد، بدون ابهام، چون نميخواهيد کسى که با شما نيست همراهتان بيايد. بدترين کار براى يک سياستمدار اين است که کارى کند که کسانى که با او نيستند همراهش شوند. بايد کارى کنيد که کسانى که با شما هستند همراهتان بيايند. و اگر اينها نخواهند بگويند کى هستند که شخص بفهمد آيا بايد به آنها بپيوندد يا نه، به هيچ جا نميرسند. حزب کمونيست کارگرى بايد فوقالعاده فعال به اين مسأله برخورد کند.
به نظر من جريان سازمان زحمتکشان يک جريان ناسالم سياسى است.